امت اسلامی و ضرورت "تقریب مذاهب" و رویارویی با چالشها
امت اسلامی و ضرورت "تقریب مذاهب" و رویارویی با چالشها
نوشته: "دکتر احمد عبدالرحیم السایح"
استاد عقیده و فلسفه در دانشگاههای "الازهر" ، "قطر" و "امالقری"
و عضو مجامع علمی جهانی
بنام خداوند بخشنده مهربان
کاملا روشن است که امت اسلامی انتظار دارد و امیدوار است که بتواند نقش خود را در حرکت زندگی ایفا نماید ؛ این امت دچار تکانهای متعددی شده و از آن میزان آگاهی و درایت برخوردار است که آنرا شایسته دریافت آن آتشزنهای کند که مسلمانان را به عزّت و عظمت گذشته بازگرداند.
ناگفته پیداست که معیارها و ضوابط و ملاکهایی ، نشان از نزدیکی ظهور این آگاهی دارند و امت اسلامی در این زمان شایستگی آن را دارد که با اقتدار در ساخت آنچه بشریت بدان نیاز دارد و امت را متحد میگرداند ، سهیم گردد.
اگر غربت زمانی و مکانی از جمله موانع موجود بر سر راه امت تلقی میشود ، امت اسلامی دارای آنچنان فلسفۀ حیاتی امیدوارانه و پرنشاطی است که آنرا در استقبال از عوامل پیروزی یاری میرساند. از دیدگاه پژوهشگران و ناظران ، حوادث گوناگونی که بر امت اسلامی گذشته ، راه ظهور عوامل خیزش و رویارویی با چالشها را هموار ساخته است.
تحلیلهای آیندهنگرانه حکایت از آن دارد که این امت در آستانۀ بنای شخصیت خود بدور از هرگونه انفعال و چیرگی اندیشههای مادّی یا انحرافهای فکری برگرفته از سیلان عقلی و روندهای نابخردانه است.
اگر جوامع اسلامی تاکنون چنان گرفتار جریانها و فرقهگراییهای نفرتانگیز بودهاند که آنانرا از همگامی علمی ، کار و تولید بازداشته بود اینک چشم این جوامع به شکلگیری آگاهی و هشیاری برای روبرو شدن با دشمنان امت روشن شده است.
تردیدی نیست که کنفرانسها و سیمینارهایی که از سوی مجامع علمی و مراکز فرهنگی برگزار میشود ، مردم را روشن میسازد و راه صواب را برای آنها مشخص میکنند.
وقتی امتی رو به جلو دارد باید که شروعی قدرتمندانه، آگاهانه و با درایت و درک عمیق داشتهباشد.
آنچه امت اسلامی با آن مواجه گردید، "شبیخون فرهنگی" برنامه ریزی شدهای بود که هدف از آن انحلال ملتها و گسستن آنها از اعتقادات و مذاهب و تمدنهای خویش است تا امت مسخ و بیریخت و مطیع حلقه بگوش گردد؛ این "شبیخون" به گمراهی و فریب جوامع انسانی پرداخت و حقایق را واژگونه کرد و حقیقت را نیز با یاری گرفتن از شعارهای پرطمطراق و نفوذ به عقل و ذهن مخاطب و بهرهگیری از نقاط ضعف و فریب او و القای اینکه اندیشهی درست ارایه میدهد و در صحت مفاهیم فریبکارانه و دروغین واژههای مربوط به شبیخون هیچگونه تردیدی وجود ندارد، مشوّه ساخت.
چه بسیار امتها و خلقها و نسلها که بر اثر جلوهگریهای فریبکارانه و زرق و برقدار این شبیخون که تنها ساده لوحان را به وجد میآورد و نادانان را به ساز آن میرقصاند و شیفته ظاهر آراسته و فریبایش میسازد ، به منجلاب گمراهی و انحراف و فساد اخلاقی و عقیدتی و اجتماعی کشانده شدند.
بشریت و خلقها ، از صحنهگردانان شبیخون فکری و فرهنگی و کسانی که این برنامهها را به صورت امواج [رادیویی و ماهوارهای] راهی خانهها و سرزمینها میکنند ، چه رنجها و بدبختیهایی که نکشیدهاند. بشریت به ورطۀ گمراهی و انحراف افتاد و "شبیخون فرهنگی" در هر نسل و دورهای نقش ویرانگر خود را در زندگی مردم بجای گذاشت ، این بشریت در هیچکدام از مراحل حیات خود شاهد وضعی چون وضعیت کنونی نبود که "شبیخون فرهنگی" دارای کارشناسان ، مدعیان فلسفه ، دستگاهها و مؤسسات ویژهای برای خود است ؛ در این شرایط "شبیخون فرهنگی" ، رنگ فلسفه و اصولی بخود گرفته که پیروانش آنرا میپذیرند و از آن دفاع میکنند و سرسپردۀ آنند.
نمیتوان منکر شد که هیچ یک از ادیان و عقاید ، همچون اسلام با چالشهایی اینچنینی روبرو نگردیدند. اسلام از آغاز پیدایش خود با چالشهای کین توزانهای از سوی مخالفان روبرو شد. در مکه با مشرکان و در مدینه با یهودیان و در دورههای گوناگون با مذاهب بدعتگرا و تکفیرکننده. پس از آن نیز با کشورگشاییهای اسلام و گسترش آن فرهنگ اسلام با اندیشه "شعوبی" الحادی و فلسفههای بت پرستانه از جمله فلسفههای افراطی و فرقهگراییها و ... روبرو شد. ولی اسلام در برابر همۀ این چالشها مقاومت کرد و بر آنها پیروز شد. جامعۀ اسلامی آنزمان ، به درستی اسلام را میشناخت و به خطرات اندیشهها و گرایشهای مطرح شده از سوی فلاسفه و زنادقه و شبهاتی که برمیانگیختند ، بخوبی واقف بود. اندیشههای مزبور عموما در راستای انتقال اندیشه از عرصه اصالت فطرت و منطق عقل و خردمندی درست و راه توحید و انگ ایمان به عرصههای الحاد و ولنگاری و لاابالیگری ، قرار داشتند ولی جامعۀ اسلامی در برابر آنها ایستادگی کرد و پرده از فریبها و نیرنگها و انحرافات آنها برگرفت ، این اندیشهها طی دورههای متمادی هرگز نتوانستند ضربهای بر اسلام وارد کنند.
ولی از جمله خطرناکترین این چالشها ، چالشهایی است که جوامع اسلامی امروزه با آن دست به گریبانند ؛ چالشهایی که گاه شکل آشکار و عیان و گاهی نیز شکل پنهانی و پوشیدهای بخود میگیرد ؛ این چالش امروزه در شبیخون غربی دینی [مسیحی] رخ نمایانده است.[1]
علل گرفتاریهای امت اسلامی:
یکم: دشمنی و کینتوزیهای صلیبی نسبت به اسلام و مسلمانان:
پژوهشگران برآنند که اروپا اندیشۀ اسلامی را در دو مرحله از مراحل تاریخ
خود کشف کرد یکبار درمرحله قرون وسطی و پیش و پس از "توماسالاکوینی"[2] که در پی کشف این اندیشه و ترجمه آن برآمد تا فرهنگ خود را غنی سازد و در واقع نیز گامهایی که در این راه برداشت آنرا از اواخر قرن پانزدهم میلادی در راستای رنسانس ، هدایت کرد.
و بار دیگر در مرحلۀ استعمار که یکبار دیگر ولی اینبار نه برای یک تأثیر فرهنگی بلکه با انگیزههای سیاسی و برای نقشهها و برنامههای سیاسی خود و متناسب با شرایط سرزمینهای اسلامی از یک سو و طبق مقتضیات سیاست در کشورهای اسلامی ، اندیشۀ اسلامی را کشف کرد.[3]
مؤرخان برآنند که زمانی که لشکریان صلیبی سرزمینهای اسلامی را آماج حملات خود قرار دادند دو انگیزه داشتند:
انگیزۀ نخست: انگیزۀ دینی و تعصبهای کورکورانهای بود که مردان کلیسا در اروپا برانگیخته بودند و زشتترین افتراها را نثار مسلمانان کردند و شدیدا مسیحیان را به نجات مسیح از دست کفار ـ یعنی مسلمانان ـ برانگیختند ؛ به همین دلیل بخش اعظم جنگجویان ارتش صلیبی از میان کسانی بودند که تعصبهای مذهبی آنانرا با حسن نیت و نیروی ایمان ، از شهر و دیارشان بیرون کرد تا به استقبال مرگ و کشته شدن و آوارگی و حملات پیاپی ... بشتابند.
انگیزۀ دوم: انگیزۀ سیاسی ـ استعماری بود زیرا پادشاهان اروپا از تمدن و ثروتهای سرزمینهای اسلامی چیزهایی شنیده بودند به همین دلیل لشکریان خود را به نام مسیح به حرکت درآوردند ولی در دل تنها خواست و هدف آنان استعمار و کشورگشایی بود ولی این خواست خدا بود که حملات صلیبی همگی با شکست مفتضحانهای روبرو گردید.[4]
همه میدانند که اروپا جمعا هشت حمله صلیبی علیه شرق اسلامی بعمل آورد و جنگهای صلیبی از نیمۀ قرن یازدهم میلادی آغاز شد و تا پایان قرن سیزدهم ـ یعنی نزدیک به دویست و بیست و پنج سال و طی هشت حمله با تمام نیرو و تجهیزات ـ ادامه پیدا کرد. کشیش "لوبوی ریموند واجیل" رفتار صلیبیها را به هنگام ورود به بیتالمقدس چنین توصیف میکند: «بهنگام چیره شدن همکیشان ما بر برج و باروهای "بیتالمقدس" ، وضع شگفتی در میان اعراب پیش آمد ؛ سر برخی از آن بریده شد و حداقل چیزی که با آن مواجه شدند دریده شدن شکمشان بود ؛ آنها از ترس ناگزیر میشدند خود را از بالای برج و باروها به پایین پرت کنند. برخی از آنها پس از شکنجههای فراوان ، در میان آتش سوزانده شدند. در خیابانها و میدانگاههای "بیتالمقدس" چیزی جز تلی از سر و دست و پای عربها دیده نمیشد. اگر کسی از آنجا میگذشت ناچار میشد از روی اجساد کشتهها عبور کند و تازه اینها همه قسمتی از بلایی بود که بر سر آنها آمده بود.»[5]
همین کشیش خبرکشته شدن ده هزارمسلمان در مسجد عمر را میدهد و دراین باره میگوید:«هم کیشان ما در خونریزی در "هیکل سلیمان" ، زیادروی فراوانی کردند. اجساد کشتهها در اینجا و آنجا شناور بود و دست و پاهای قطع شده همه جا بچشم میخورد و شناور بود گویی میخواست به اجساد غریبهای که اینجا و آنجا به فراوانی دیده میشدند ، بپیوندند. سربازانی که این حماسه را آفریدند خود تاب بوی تعفن برخاسته از آنها را جز با دستمالی که بر بینی میگرفتند ، نداشتند.»[6]
در تاریخ آمده است که صلیبیها بهنگام ورود به بیتالمقدس در پانزدهم ماه مه 1099م. بیش از هفتادهزار مسلمان را از دم شمشیر گذراندند بگونهای که اسبان تا سینه در خون شنا میکردند ؛ در "انطاکیه" نیز بیش از یکصدهزار مسلمان را کشتند. میبینیم که مسئله از اهمیت بسزایی برخوردار است مسئلۀ کین توزی باطل نسبت به حق و رذیلت علیه فضیلت و دشمنی شرک با توحید و خصومت گمراهی با رهنمونی است.»[7]
امت اسلامی در برابر این جنگهای بربرمنشانهای که به قتل و غارت و چپاول و اینهمه وحشیگری پرداخت ایستادگی کرد و پس از گذشت بیش از دو قرن از جنگهای خونینی که با شدت تمام میان نیروهای ایمان و لشکریان شرّ ، ادامه داشت ، این جنگ با شکست سختی [به سود لشکر مسلمانان] به پایان رسید و قدیس "لویی نهم" فرماندۀ هشتمین حملۀ صلیبی و پادشاه فرانسه ، در شهر "المنصورة" در مصر به اسارت درآمد و با فدیه آزاد شد. وقتی او به "فرانسه" بازگشت ، مطمئن گردید با مسلمانان ـ که دارای ایمان و عقیده راسخی هستند که آنانرا به جهاد و فداکاری تشویق و ترغیب میکند و جان بر کف به دفاع از عقاید و ایمان خود میپردازند ـ هرگز آهن و آتش کارساز نیست و به این نتیجه رسید که باید شیوۀکار خود را تغییر دهند لذا از جمله توصیههای وی از این قرار بود که پیروانش پس از مطالعه اسلام با هدف دشمنی با مسلمانان ، در پی تغییر اندیشۀ مسلمانان برآیند و در عقاید و شریعت ایشان ، ایجاد تردید نمایند. بدین گونه بود که کارزار از عرصه آتش و آهن به کارزار اندیشه انتقال یافت[8] زیرا چیرگی بر اسلام با رویگردانی مسلمانان از دین خود نمیتوانست از طریق قدرت مادّی و اشغال مسلحانه تحقق پیدا کند. حرکت شبیخون فکری و فرهنگی از این خاستگاه آغاز شد که طبق توصیه "لویی نهم" در پی شکست در جنگهای صلیبی مسلمانان را باید از راه "کلمه" مورد ضربه قرار داد و در این راستا و برای دستیابی به نقاط ضعف و جستجوی موارد قابل شبهه باید به ترجمۀ قرآن و سنت و علوم مسلمانان پرداخت.آنها به صراحت اعلام کردند که اسلام ، بزرگترین دشمن آنهاست و مهمترین هدفشان نیز ضربه زدن به آن و تیشه زدن به ریشۀ آنست.[9]
جنگهای صلیبی از نظر نظامی ، با شکست مواجه شدند ولی [آنها با] اشغال یا شبیخون فکری هنوز هم به ایجاد تردید و سمپاشیهای خود ادامه میدهند و گرایشهای صلیبی در پوشش دیپلماسی و ریاکاریهای سیاسی و تحریک و توطئه و یورش فکری با تمام توش و توان و دانش خود همچنان باقی است.
تردیدی نیست که دشمنیهای صلیبی با اسلام ، انگیزۀ اساسی و اصیل یورش فکری و شبیخون فرهنگی است که امروزه بر جوامع اسلامی سایه افکنده است ؛ این دشمنی نزد ملل غربی "صلیبی" ، صورت شعارهای اپیدمیکی بخود گرفته و آنها را به سمپاشی همه جانبه و دروغپردازی و پنهان سازی حقایق و فریبکاری و ... واداشته است و در عین حال به خود و همنوعان خود چنین القا میکنند که برترین نژاد و خردمندترین ملت و رستگارترین دین را دارند و قیم بشریت و سروران انسانیت و راهبران و راهنمایان جهانند.[10]
استعمار غرب و کوششهای تبشیری و کینههای صلیبی در جنگ علیه مسلمانان و غارت و چپاول سرزمینهای آنها به باد دادن میراث اسلامی دست بدست یکدیگر دادند و همچون ابری از کینه و نفرت بر آسمان سرزمینهای اسلامی خیمه زدند.
این وضع زمانی تجسّم یافت که در سال 1918م. "لرد لنبی" وارد "بیتالمقدس" شد و اعلام کرد: «اکنون جنگهای صلیبی به پایان رسید.» این فرماندۀ مسیحی بیانگر روح اروپاییها و روح صلیبی بود که طی تمام آن دورهها در اعماق وجودشان شعلهور بود. با همان کینه و نفرت "ژنرال لنبی" انگلیسی ، "عورة" ژنرال فرانسوی و فرماندۀ ارتش فرانسه در "دمشق" زمانی که بر سر قبر "صلاحالدین ایوبی" از اتومبیل روباز خود پیاده شد و روی سوی قبر نهاد و جملات مشهور خود را بر زبان راند ، براین جمله تأکید کرد: «ما اینجاییم صلاحالدین!» روز بعد نیز همین کار را در "حمص" کرد و بر سر قبر "خالدبن الولید" (رضی الله عنه) پای گذاشت و گفت: «ما اینجاییم خالد!»[11]
این کینه و نفرت و انزجار جان مایۀ حملات همه جانبه و به هر وسیلۀ ممکن علیه مسلمانان بشمار میرود. هنوز هم این موج به لحاظ فکری و فرهنگی در راستای ویرانسازی پایههای اسلام و اخلاق اسلامی و اشاعۀ اندیشهها و جریانات ویرانگر[12] ادامه دارد تا امت اسلامی را مشغول امور حاشیهای نماید تا متوجه توطئههایی که علیه او چیده میشود نگردد و به آگاهی و بیداری نرسد.
دوم: استعمار جوامع اسلامی از سوی غرب:
جامعۀ اسلامی در آسیا و آفریقا چه در قرن نوزدهم یا در قرن بیستم ، تحت تأثیر جنبههای ایدئولوژیک جامعۀ اروپایی قرار گرفت ؛ جامعه اسلامی در آن زمان از مصونیت کافی برای چالش و عدم پذیرش آن برخوردار نبود. لذا زمانی که رنسانس اروپایی در رهایی و آزادی از سلطه کلیسا و کسب آزادیهای تجاری و مالی و نیز آزادی اندیشه و گرایش سیاسی به بار نشست ، این جامعه در معرض یورشها و تجاوزهای اروپایی قرار گرفت.[13]
وضع در ابتدا و پیش از استعمار ، جنبه آماده باش و به کمین نشستن از سوی [صلیبیها] و تسلیم و پذیرش قیمومیت بیگانه و استعمار اروپایی ، از سوی جوامع اسلامی بخود گرفته بود.[14]
براساس آنچه در صفحات تاریخ ثبت شده ، جامعۀ اسلامی قربانی استعمار گردید ؛ بریتانیای کبیر "هند" را در سال 1859م. ، "مناطق خلیج فارس" و جنوب شبه جزیرةالعرب را در سال 1949م. و "مصر" را در سال 1882م. و "سودان" را در سال 1889م. به اشغال خود درآورد.
"فرانسه" نیز در سال 1830م. "الجزایر" و در سال 1881م. "تونس" و در سال 1912م. "مراکش" را به اشغال درآورد.
و ایتالیا "طرابلس الغرب" (تریپولی) را در سال 1911م. به اشغال درآورد.
و "هلند" جزایر مجمع الجزایر "اندونزی" را یکی پس از دیگری از سال 1903م. اشغال کرد.
"روسیه" نیز پیش از قرن نوزدهم در سال 1873م. "کریمه" را اشغال کرد و در قرن نوزدهم میلادی و در پی اشغال "کریمه" بر جوامع اسلامی آسیای میانه یعنی: "آذربایجان" ، "قزاقستان" ، "ازبکستان" ، "نوکیستان" و "کازاخستان" سلطۀ کاملی پیدا کرد و در این میان جز "یمن" و "حجاز" و "ایران" و "ترکیه مرکزی"، سرزمینهای اسلامی از یوغ اشغالگران اروپایی جان سالم بدر نبردند.[15]
ناگفته پیداست که تحت سلطۀ استعمار قرار گرفتن جوامع اسلامی ، بازار مصرف کالاهای تولیدی غرب صنعتی را چنان گسترش داد که به برتری صنعت غربی انجامید. و در پی قدرتگیری هرچه بیشتر جوامع اروپایی و برتری صنعتی آنها ، پهنۀ تحت استعمار آن در دو قارۀ آفریقا و آسیا ، گستردهتر شد.
با تحکیم قبضۀ اروپا بر مستعمرات ، نفوذ سیاسی و استعماری آن نیز افزایش یافت و بر ضعف جامعه اسلامی تحت سلطۀ استعمار و وابستگیها و پذیرش کورکورانۀ هرآنچه غربی است ، افزوده شد.
زمانی که جامعه اروپایی استعمار جوامع اسلامی را آغاز کرد در اوج عظمت خود قرار داشت و تازه به جدایی کلیسا و دولت و استقلال قدرتهای زمینی و نیز آزادیهای سیاسی دست یافته و بیشترین گرایش را به "لائیسم" به عنوان ایدهآل بشریت پیدا کرده بود.
استعمار نیز در همین گرایش همراهیاش کرد و در حکومت ، دیدگاهها ، قوانین و اقتصادهای جامعه اسلامی تحت سلطه ، جلوهگر شد.
با همراهی استعمار در گرایشهای لائیک و کوشش برای تحقق این گرایش در جامعه اسلامی ـ که جامعهای با ویژگیها و تاریخ و واقعیت متفاوتی نسبت به جوامع غربی بود ـ استعمار اروپایی ناگزیر به انتخاب راهی برای اعمال این گرایش گردید. این راه عبارت از جداسازی کامل جامعه اسلامی از گذشته و میراث عقلی و معنوی و رفتاری و اخلاقی خود بود. وقتی این جداسازی صورت گرفت و آن گسست حاصل شد ، به زیر سلطه کشاندن آن آسان گردید و بویژه در مورد نسلهایی که در پرتو چنین عزلت و فاصلهای پرورش مییابند ، به عامل فرمانبردار و گوش بفرمانی ، تبدیل شد.[16]
سوم: پیشرفت علمی غرب:
غرب از برتری علمی چشمگیر و پیشرفت مادی شگفت و نبوغ سازماندهی خلاق و شکیبایی بالایی در تلاش و تولید و روحیه علمی والایی به لحاظ رویارویی با مشکلات ـ هم از نظر تئوری و هم از نظر عملی ـ برخوردار بود.[17] تردیدی نیست که پیشرفت های علمی شگفت انگیز غرب قدرت و نیروی انتشار و گسترش فوق العاده و خیره کننده ای بدنبال داشت که بدون تردید همه پیشرف های علمی جهان در آن روزگار و آنچه را که جهانیان در تاریخ پهناور و دورودراز خود شنیده بودند، پشت سرگذارد و توانست از آن برج و باروی خود بدر آید و اختراعات و ابتکاراتی را رقم زند که همگان را شیفته و مسحور خود می کرد.[18] بویژه آنکه غرب در آستانه کشفیات تازه و دستاوردهای علمی نوینی هم قرار داشت.[19]
چهارم: ضعف فکری و گسیختگی اجتماعی:
جامعه اسلامی دچار ضعف فکری و گسیختگی اجتماعی گردید و به همین دلیل طعم تلخ عقب ماندگی را چشید. وقتی ضعف فکری به سراغ امتّی یا جامعه ای آید، انحطاط در اندیشه و توجه به خرافات و اساطیر را به ارمغان می آورد؛ گسیختگی اجتماعی نیز نتیجه حتمی همین ضعف فکری است زیرا ضعف فکری باعث می شود خطرات برخاسته از درافتادن به گرداب خطر درک نشود؛ لذاست که می بینیم جوامع اسلامی دچار فرقه های متعدد و متخاصم و مذهب گرایی های تعصب آمیز و تعدّد واحدهای قدرت حکومتی ای شد که بر پایه قومی یا مذهبی در این جامعه شکل گرفته بودند. و اینها همه جامعه اسلامی را به هرج و مرج کشنده و دشمنی های حقیقی و غارت و قتل و چپاول بی حد و حصری سوق داد.چنین جامعه ای مسلماً در معرض قدرتهای شیطانی که همواره گوش به زنگ چنین طعمه هایی هستند، قرار می گیرد؛ سلطۀ سیاسی در جوامع اسلامی وضع واژگونه ای داشت و در این وضع حتما باید تصویر مرگبار هر امپراتوری در حال سقوطی ـ صرفنظر از شعاری که سر می داد ـ کامل گردد؛ در این امپراتوری ها ـ "بیزانس" باشد یا "روم" ـ ناگزیر رشوه رواج پیدا می کند و مصادره اموال افزایش می یابد و هرج و مرج های داخلی بالا می گیرد و فساد اخلاقی و مشغول شدن به مسایل بی ارزش یا کم ارزش ناقوس خطر را بصدا در می آورد.[20]
علة العلل فروپاشی ملت ها از درون سرچشمه می گیرد و عوامل خارجی در
این میان می توانند نقش شتاب دهنده داشته باشند ولی بهرحال فروپاشی داخلی، آغازی بر پایان [یک امپراتوری] و عامل اساسی فروپاشی کامل آنست.[21]
پنجم: عقب افتادن ملل اسلامی از قافله تمدن:
وقتی جوامع اسلامی دچار ضعف فکری و گسیختگی اجتماعی گردیدند اسیر مسایل جزیی و پیش پا افتاده شدند و این امر آنانرا از همراهی با کاروان دانش و پیشرفت و تمدن بازداشت. این بدان معناست که جوامع اسلامی از آموزه های اسلامی که به فراگیری دانش و معرفت و بکارگیری عقل و اندیشه در تمامی مواردی که می تواند مردم را به راه راست زندگی رهنمون شود، روی گردان شدند. این رویگردانی ، انحطاط در ارزش ها و فراخوان تن دهی به لذت های زودگذر و حیف و میل اموال تا حد جنون و بلاهت و اسراف فسق و فجور را در پی داشت و نادانی عمیق و نفاق آشکار و فساد فراگیر در همه جا و بیماری وجدانها و تنفر از ارزش ها و پایمالی حق و لگدمالی حقوق و قربانی فضایل، فراگیر گردید.[22]
این عقب ماندگی به ضعف اعتماد به نفس انجامید و چرخ های پیشرفت و حرکت در ملل اسلامی را متوقف گرداند و باعث شد در همه چیز، تکیه و اعتمادش به دیگران باشد.
مطمئنا امتی که تن به گدایی و تن پروری و وابستگی و تکیه بر دیگران می دهد، سزاوار زندگی شرافتمندانه نیست؛ زندگی شرافتندانه بهایی دارد و بهای آن فداکاری است.
هیچ امتی نمی تواند راه خود را در زندگی بگشاید و کرامت و عزت خود را بازیابد و زندگی دوباره ای برای خود بسازد مگر آنکه مجدّانه بکوشد خودرا با تکیه بر خویش، بسازد. این نکته کاملاً بدیهی به نظر می رسد که ریشه و جوهره فقر امّت، در سلاح و تجهیزات یا در مال و امکانات [مادّی] نیست؛ فقر در جانها و ناتوانی ها و ضعف در اراده ها و پریشانی احوال آنست.[23]
بنابراین عقب ماندن از کاروان پیشرفت و تمدن، جوامع اسلامی را به انحطاط می کشاند، آنها را داوطلبانه راهی تباهی می سازد درست همانگونه که گوسفندان را به پای خود به مسلخ می کشاند؛ به همین دلیل این عقب ماندگی از جمله عوامل و اسباب اصلی شبیخون فرهنگی است که سرزمین و مردم جوامع اسلامی را درنوردیده است.
ششم: خلاء عقیدتی:
پژوهشگران اطمینان دارند که این عقیده است که در درون، مورد اعتماد واقع می شود و دلها به آن محکم می شود و صاحبش را به یقین سوق می دهد و از هرگونه شک و تردید و دودلی می راند.
"عباس محمود العقاد" می گوید: «مراد ما از باور دینی، نه طرز فکر یا روش مطالعه که شیوۀ زندگی است؛ منظور ما چیزی است که جان را سرشار می سازد نه آنچه که سرها و صفحات را پر می کند.[24]»
عقیده ای را که می توان آنرا عقیدۀ دینی نامید، باوری است که یابنده از آن بی نیاز نیست و کسی یارای از دست دادن آنرا ندارد و هرکس بدان چنگ زند قادر به رها کردن آن نیست .[25]
کسی که تأملی در عقیدۀ اسلامی کند و به تأمل در مفاهیمی که به مشکلات زندگی پرداخته اند، بپردازد احساس اطمینان می کند و از شک و تردیدی که بسیاری از اندیشمندان با آن دست بگریبانند، رهایی می یابد.[26]
حقیقتی که طی صدها سال سرشار از حوادث و بدبختی ها و ناگواری ها آنرا به اثبات رسانده آنست که عقیدۀ اسلامی عقیده ای همه جانبه و ایده آل برای انسان و جامعه است و به کار جان و تن، دنیا و آخرت و جهاد در صلح و جنگ و ساماندهی روابط و پیوندهای اجتماعی افراد و گروهها و ملت ها می آید.
"عقیده" ضرورتی است که هیچ فرد و گروهی از آن بی نیاز نیست. ضرورتی است تا هم اطمینان پیدا کند و هم سعادتمند شود و خود را پاک سازد؛ ضرورتی است تا جامعه ثبات پیدا کند و همبسته بماند و حرکت رو به جلویی داشته باشد و بپا خیزد. فرد منهای عقیده همچون کاهی در معرض باد است که به این سو و آنسو می رود و در جایی پایداری ندارد و آرام نمی گیرد و ریشه ای برای ثابت ماندن ندارد.[27]
عقاید برای ملت ها، همچون دیواری آنها را از اندیشه های وارداتی یا مذاهب سرازیر شده پاسداری می کند و به بناها و جوامع و افراد ، عمق می بخشد و به انسان نیز در زندگی، ثبات و پایداری می دهد.
ولی اگر ملت ها، عقاید خود را ترک گویند و از غذای روحی و عمق ایمانی خود صرفنظر کنند[28] به سادگی قربانی هر از راه رسیده ای می شوند.
نشانه های خیزش:
پس از روشن شدن ابعاد اثرات مخرّبی که جریانها و مذاهب انحرافی با فعالیت های شبانه روزی خود بر امت اسلامی بجای گذاشته اند، این پرسش بزرگ مطرح می شود: ما چه کرده ایم؟ موضع ما در برابر چنین پیامدهایی برجامعۀ اسلامی چیست؟
بخش بزرگی از گرفتاریهایی که جامعه با آن روبرو شده، حرکت فکری عظیم و نتایج و پیامدهایی است که به مسلمانان و به عقیده و زبان و میراث و تاریخ و خود ما مربوط می شود.
بخش بزرگ دیگری نیز حرکت عملی سترگی است که بر دلها و مغزها اثر می گذاردو آنچه حرکت نظری و عملی جامعه اسلامی را تحت تأثیر قرار داده از جمله خطر ناکترین حرکتهایی است که با آن روبرو شده است زیرا دشمنان، ستونها و شالوده ها را آماج حملات خود قرار داده اند و عمق فکری ـ عقیدتی امّت را نشانه گرفته اند؛ مسلمانان نیز راهی جز رویارویی و پذیرش چالش ها و اظهار وجود ندارند در غیر اینصورت شایستگی زندگی و زنده بودن را از دست می دهند.
ناگفته پیداست که کوشش در اظهار وجود و تلاش برای رویارویی با این چالش ها و جریانات ترکتاز، دلیل درستی کار و نشانۀ سلامتی و شادابی جامعه است بنابراین حتماً باید آیین و نظامی برای اینکار وجود داشته باشد.
آیین صحیح نیز آنست که امت اسلامی، اندیشه را با اندیشه پاسخ گوید. در این راستا باشد شخصیت امت ساخته شود؛ ما باید خود را مصونیت بخشیم تا تحت تأثیر این شبیخون قرار نگیریم. و قابلیت پذیرش و اثرپذیری از آنرا نداشته باشیم. وقتی مصون گشتیم هیچ یک از موانع آنچنانی نیز تأثیری در ما نخواهد داشت.
چه بسا خطرناکترین آماج شبیخون فکری ـ فرهنگی مسلط بر جوامع اسلامی، ویران ساختن عقیدتی، فرهنگی و فکری شخصیت مسلمانان است. ویرانی شخصیت نیز به پذیرش همه دروغ ها و اباطیل می انجامد و وابستگی و انحلال شخصیت را در پی دارد. به همین دلیل اگر امت اسلامی خواهان آنست که نقشه های دشمنان قسم خورده در آنها موثر واقع نشود باید شخصیت خود را آنچنان بسازد که رنگ و انگ اسلامی و نشان ایمانی داشته باشد. چنین شخصیتی، شخصیت مثبتی است که در یک حرکت فکری ـ روانی و جسمی سازنده ای زندگی می کند و در معادلۀ داد و ستدی، خیلی بیش از آنچه می گیرد، می دهد. تردیدی نیست درک اینکه اسلام برای ما و دیگران، یک ضرورت است، چشمان مارا نسبت به جایگاه خود باز میکند و جامعه و امت را نیز هشیار میسازد.
در گام برداشتن به سوی مجد و عظمتی که انتظار داریم باید بر حقیقت ایمان واقف شویم زیرا وقتی این حقیقت را دریافتیم و به آن تعلق پیدا کردیم ، نقشی ایفا خواهیم کرد. هنگامی که شروع به گام برداشتن در این راه کردیم باید نشانههایی را که در سرلوحۀ تدارک راه خیزش جامعه و امت قرار دارد ، شناسایی نماییم.
یکم: ضرورت اسلام:
انسان از نشانههای خدا در آفرینش است ، خداوند او را به این شگفتی آفرید و چنین صبغۀ یگانهای به وی بخشید و شماری از غرایز و امیال را در او بودیعه نهاد. وقتی فطرت وی او را به پاکی و پاکنهادی و هدفمداری سوق میدهد ، غرایز راه کاملا مختلفی را فرارویش قرار میدهند و در این میان انسان چشم به پاکی طبیعت خود و صفای جوهر وجودی و پاکیزگی جان و طهارت دل و اعتدال اخلاق و درستی رفتار خویش میدوزد که او را در راه درست و مستقیمی قرار میدهد که از انگیزههای والا و هدف متعالی و راه راست و درستی بهرهمند میگردد و چشم به تعالی دارد و از همۀ موارد حقارتآمیز درمیگذرد و اینها همه را جز در گسترۀ ایمان به خدا و در دامان اطاعت از پروردگار و زیر سایۀ تقرّب به درگاه او نمییابد.
انسان بنابر فطرت خود ، نمیتواند در این جهان پرعظمت و بسیار بزرگ ، بیحرکت باشد و ناگزیر باید با پیوندهای معینی با جهان هستی مرتبط باشد تا ثبات و پایداریاش را تضمین کند و جایگاه خود را بشناسد.[29]
بنابراین حتما باید باورها و عقایدی داشته باشد که پیرامونش و موقعیت وجودیاش را توجیه و تفسیر کند. این یک ضرورت فطری ـ شعوری است که جوهر فطرت آدمی را ریشهدار میگرداند و در راستای تضمین تداوم حرکت و کار آن خیزش آنرا پیگیری مینماید.
به همین دلیل ، نیاز انسان به عقیده ، نیازی فطری است که ریشه در فطرت وی دارد و در احساسش کاشته شده و با خون و رگش عجین میگردد ولی ممکن است در درک چنین حقیقتی به گمراهی رود و خودسری نماید و سرگشته شود و استقرار و ثبات خود را از دست بدهد.[30]
این نیاز فطری در انسان به عقیده است که درک انسان از حقیقت جایگاه و مقام خود در این جهان و رسالت و کار و نقش وی را تحقق میبخشد:[31]
«یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جَاءکُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَیکُمْ نُورًا مُّبِینًا * فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَاعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَیدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَیهْدِیهِمْ إِلَیهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِیمًا» (سوره النساء ـ آیات 174و175) (ای مردم، به راستی برهانی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است و نوری آشکار برای شما فروفرستادهایم * اما آن کسان که به خداوند ایمان آوردند و به او چنگ در زدند (خداوند) آنان را در بخشایش و بخششی از خویش درخواهد آورد و ایشان را به راهی راست به سوی خود راهنمایی خواهد کرد.) هنوز هم جهان شدیدا نیازمند این دین است و بشریت برای رهایی از دردها و رنجهای خود راه نجاتی جز ایمان به دین ندارد ؛
این ایمان است که امر به معروف و نهی از منکر میکند و به سوی حق فرامیخواند و راه مستقیم را نشان میدهد.
دوم: حقیقت ایمان:
میدانیم که ایمان و صدق و صفات آن سرچشمۀ فطرت آدمی است ؛ اگر ایمان واقعا در دل نشسته باشد در عقیده و احساس فرد مؤمن و در ارتباطش با خدا و در جهادش در زندگی تأثیر دارد و بدین ترتیب جز حق نمیپذیرد و جز خداوند متعال نمیپرستد و در طلب رضای الهی از هیچ سرزنشی نمیهراسد و در گفتار و کردار ، پیوندی با باطل برقرار نمیکند. چنین فرد مؤمنی ، شاهدی برای مردم پیرامون خود میشود و گمراهان را راهنمایی میکند و خطاکاران را اندرز میدهد و از خود و اخلاق و رفتارهای خود ، الگو و اسوهای برای ایشان میسازد و با نور و یقینی که در دل دارد در آنها مؤثر واقع میشود و البته تحت تأثیر باطل ایشان قرار نمیگیرد.
کسی که ایمان واقعی دارد روز به روز بر یقینش افزوده میشود و وقتی نعمتی به وی رسد خدای را سپاس میگوید و حق نعمتهای الهی را بجای میآورد و اگر گزند و ناملایمی بدو رسد خدای را شکر میکند و راضی به قضایش میشود و از ایمان و اعتقادش به خداوند چیزی کاسته نمیشود ؛ خداوند متعال در سورۀ حجرات میگوید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُوْلَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» (سوره الحجرات ـ آیه15) (مؤمنان تنها کسانی هستند که به خداوند و پیامبرش ایمان آوردهاند سپس تردید نورزیدهاند و با داراییها و جانهایشان در راه خداوند جهاد کردهاند آنانند که راستگویند.) و در سورۀ انفال میگوید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یتَوَکَّلُونَ * الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینفِقُونَ * أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ» (سوره الانفال ـ آیات 2و3و4) (مؤمنان تنها آن کسانند که چون یاد خداوند پیش آید دلهاشان بیمناک میشود و چون آیات او را بر آنان بخوانند بر ایمانشان میافزاید و بر پروردگارشان توکل میکنند * کسانی که نماز را برپا میدارند و از آنچه به آنان روزی دادهایم ، میبخشند * آنانند که به راستی مؤمنند آنها نزد پروردگارشان پایهها و آمرزش و روزی ارجمندی دارند.)
تردیدی نیست که ایمان صادقانه و عمیق ، وجدان مؤمن را زنده میسازد و گرایشهای او را درستی و سلامت میبخشد. زمانی که میلیونها نفر در سیاهیهای تاریکی و راههای گمراهی دست و پا میزنند میبینیم که انسان مؤمن با الهام از درهمآمیختگی ایمان با وجود خود ، احساساتی پاک و عزیمتی صادقانه و کرداری شایسته دارد و هرگز در زندگی ، تن به خواری نمیدهد و سختیها ـ هرچند زیاد و طاقت فرسا باشند ـ او را از پای درنمیآورد. خداوند متعال در سورۀ زمر میگوید: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِی تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یهْدِی بِهِ مَنْ یشَاء وَمَن یضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ» (سوره الزمر ـ آیه23) (خداوند است که بهترین گفتار را به گونۀ کتاب همانند دوگانه (با آیات کوتاه و بلند) فرو فرستاده است که پوست آنان که از پروردگار خویش میهراسند ، از آن به لرزه میافتد ، سپس با یاد خداوند پوست و دلشان نرم میشود ؛ این رهنمود خداوند است که با آن هرکه را بخواهد راهنمایی میکند و هرکه را گمراه گذارد ، رهنمونی نخواهد داشت.)
بنابراین قدرت ایمان در دل مؤمن ، مقتضیات ایمان را فراتر از هرچیزی قرار میدهد و فرد مؤمن را در ارتباط تنگاتنگ با هر آنچیزهایی میسازد که ایمانش به وی القا میکنند. هیچ چیز وی را از این روند باز نمیدارد ؛ سختیها و گرفتاریهایش نیز هر چقدر افزایش یابد ، جز یقین و ثابت قدمی برای وی نتیجهای ندارد زیرا قدرت ایمان در قلب اوست که در همه حال مؤمن را از نور هدایت و نور امید برخوردار میگرداند.
مؤمن در همۀ کارهای خود در پرستش خدا ، در ذکر او و در توجه به جلب رضایت الهی به رغم فراوانی گرفتاریهای زندگی و در خضوع و خشوع دائمیاش در برابر فرمانهای خدا و در کمال اعتماد گفتاری و کرداری و قلبی و جسمی و رفتاری و عقیدهای به خدا ، چنین است. همچنین ، مؤمن هرگز با اهل باطل سازش نمیکند و در مقاومت در برابر ایشان ، سستی نمیپذیرد.
سوم: احساس امّت در همراهی با کاروان تمدن:
امروزه واژۀ تمدن در مفهوم عمومی و معاصر آن ، نسبت به مفهوم لغوی و سنتی این واژه ، از گستردگی فزایندهای برخوردار شده است لذا در فرهنگهای جدید آمده است: «تمدن عبارت است از پیشرفت علمی ، هنری ، ادبی ، اجتماعی و اقتصادی در شهرها.»
و به عبارت کلیتر: «تمدن حاصل مدنیت و فرهنگ و اندیشه و مجموعه زندگی در انواع مادی و معنوی آنست یعنی که تمدن ، همان شاهراهی است که تاریخ هر امتی در آن حرکت میکند و بیانگر مراحل تمدنهای بزرگی است که انتقال انسان یا گروههای انسانی از یک مرحله به مرحله دیگر را به تصویر میکشد.[32]»
بنابراین معنای "تمدن" به زبان ساده کوششهای ما موجودات بشری برای کمال بخشی به نوع بشر و تحقق پیشرفت ـ هر نوع پیشرفتی ـدر اوضاع و احوال انسانی و جهان واقعی است.
"تمدن" زمانی شکل میگیرد که مردم عزم جزم و صادقانهای برای پیشرفت داشته باشند و خود را متناسب با این هدف و برای خدمت به زندگی و جهان ، وقف نمایند.[33]
و در تعریفی بسیار فشرده "تمدن" عبارت است از مجموعه نمودهای معنوی بجای مانده از تاریخ و آنچیزهایی که طی زمان در جامعه باقی میماند و نشان توان ذهنی برجسته و بیانگر روح این جامعه و ملتی است که آنرا نمایندگی میکند.
تردیدی نیست که نمودهای معنوی ، دارای قالبهای مادّی گوناگونی است که معنویات یاد شده در آن شکل میگیرند نمودهای معنوی نیز به صورتهای گوناگونی از جمله: هنر ، ادبیات ، علوم و معارف و مجموعه موارد بجای مانده از آثار و بناها و شیوههای زندگی و آداب زندگی روزمره هستند.[34]
بنابراین تمدن ، به مفهوم آسایش بشریت در جنبههای متعدد و همه جانبه جسمی ، عقلی ، روانی و معنوی است ؛ رفتارهای تمدنی نیز پاسخ انسان به چالشهای فراروی اوست. چالش در برابر طبیعت مادی از یک سو و چالش در برابر نیازهای وی از سوی دیگر و سرانجام چالش با دیگران یا با جامعه از سوی سوم است.
این پاسخ انسانی ، در عرصههای مختلف ادبی ، علمی و هنری رخ مینماید و به شکل تولیدات مادی در بناها ، راهها ، پلها و گذرها و ... تبلور پیدا میکند.
نتایج علمی در پیوند با یکدیگر و متکی به همدیگرند و تمدنهای بشری نیز از آن ملت مشخصی نیستند و برای گروه معینی از مردم "وقف" نشدهاند زیرا بخشی از بنای عظیمی هستند که همۀ امت در ساخت آن نقش داشتهاند.
ممکن است تمدنهای بشری در نمودها ، عناصر ، بویژه در صورتیکه در شرایط نزدیکی زیسته باشند ، مشابهتهایی با یکدیگر داشته باشند. این تمدنها ، زنجیرهای از حلقههای بهم پیوستهای هستند که از یکدیگر بهرهمند شده و در موارد بسیاری از یکدیگر تأثیر میپذیرند و این اثرپذیریها به پیشرفت بسیاری از آنها انجامیده است.[35]
هر تمدنی ، مجموعه صفات و ویژگیها و مزیتهای مشترکی برای جامعه یا مجموعهای از جوامع تشکیل میدهد که بطور کلی نشاندهندۀ مجموعه راهحلهایی است که یک مجموعه اجتماعی بهم پیوستهای که در فضای بسیار گسترده و مکان جغرافیایی وسیعی از تاریخ در یکدیگر ادغام شدهاند ، ارایه دادهاند. این شیوههای مادی و فنی و مفاهیم برای حل همه مشکلات مطرح در وجود این مجموعه از جمله: ارتباطات ، اصلاحات ارضی و توزیع زمین ، بهرهبرداری از ثروتها و نیز زندگی اقتصادی ، فکری و سیاسی و دینی بکار گرفته میشوند.
یک ناظر دقیق متوجه این نکته میشود که جریان اندیشه تمدنی بشری معمولا جنبۀ واحدی بخود میگیرد که با تاریخ خود انسان چندان تفاوتی ندارد. بنابراین تمدنها و فرهنگهای مختلف با همدیگر درآمیختگی دارند و آنچه را که نیازهای فکری و مادی وی را برآورده سازد برای انسان تولید میکنند. بدین ترتیب همۀ تمدنهای بشری در طول تاریخ ، یک مجموعه بهم پیوستهای است که عناصر آن همچون حلقههای یک زنجیر پیوند ارگانیکی با یکدیگر دارند و هرگز از یکدیگر جدا نیستند. نمیتوان پیدایش هر تمدنی را برکنار از دیگر تمدنها یا بدور از درآمیختگی با یکدیگر تلقی کرد ؛ دیدگاه اساسی ما بر این پایه است که تمدنها داد و ستد دارند ؛ آنچه را که با طبیعت بنیان عقلی و فکری امت همخوانی دارد میگیرند و آنچه را که کیفیت و جنب و جوش فعّال آن ایجاب مینماید ، میدهند؛ طبیعتا این تفسیر ، نزدیکی بیشتری با درک روح اندیشه و فعالیتهای انسانی مربوطهای که تاریخ آغاز آن همزمان با ابتدای حضور انسان در این کرۀ خاکی است ، دارد.[36]
چهارم: دانش و مطالعه:
نگاه اسلام به انسان بر این پایه است که او جانشین خدا بر روی زمین است ؛ خداوند متعال میگوید: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» (سوره البقره ـ آیه30) (... میخواهم جانشینی در زمین بگمارم...) خداوند متعال همچنانکه در آیۀ زیر روشن ساخته آدمی را ارجمندی و برتری بخشیده است: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً» (سوره الاسراء ـ آیه 70) (و به راستی ما فرزندان آدم را ارجمند داشتهایم و آنان را در خشکی و دریا (بر مرکب) سوار کردیم و به آنان از چیزهای پاکیزه روزی دادهایم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریدهایم نیک برتری بخشیدهایم.) این ارجمندی که خداوند تنها به انسان ارزانی داشته دارای ابعاد گوناگونی است و در واقع حمایت الهی از انسان است و ناظر به احترام به آزادی ، خرد ، اندیشه و ارادۀ [آزاد] اوست.
این ارجمندی در آخرین تحلیل به معنای آزادی حقیقی و آن آزادی آگاهانه و مسؤولی است که بر اهمیت امانت تکلیف و مسؤولیتی که بر دوش دارد و مورد اشاره قرآن کریم در این آیه است بخوبی واقف است: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَن یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ» (سوره الاحزاب ـ آیه 72) (ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم ولی از برداشتن آن سر برتافتند و از آن هراسیدند و آدمی آنرا برداشت ...)
اگر خداوند تنها انسان را شایسته ارجمندی دانسته و او را مکلف و مسؤول قرار داده ، در عوض این جهان و هرآنچه در آنست را برای او آفریده تا فعالیتهای مادّی و معنوی خود را در آن داشته باشد ؛ خداوند متعال میفرماید: «وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیاتٍ لَّقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ» (سوره الجاثیه ـ آیه13) (و آنچه را در آسمانها و در زمین است ـ که همه از اوست ـ برای شما رام کرد ؛ بیگمان در این نشانههایی است برای گروهی که میاندیشند.)
اندیشیدنی که در این آیه مطرح شده ، امری جوهری است که نباید بدان بیتوجهی کرد.[37]
اگر خداوند این جهان را در تسخیر انسان قرار داده است نباید نسبت به آن بیتفاوت باشیم و شایسته است با مطالعه و تعمق و بررسی و بهرهبرداری از آن در راستای نفع و خیر و صلاح بشریت ، برخورد سازندهای با آن داشته باشیم. بهره برداری از همۀ اینها در جهان هستی نیز جز با دانش و مطالعه و درک و تحلیل ، میسر نیست.
چنین نگاهی به آفرینش آسمانها و زمین مطمئنا به پیشرفت مادی و در همان حال به پیشرفت معنوی[38] و تمدنی میانجامد.
تمدن اسلامی ، آبادانی این جهان و پیشرفت اخلاقی علمی ، ادبی ، هنری و اجتماعی زندگی بر روی آن بر اساس آیین و شریعت الهی است.
بنابر چنین مفهومی ، جامعۀ اسلامی به مثابه جامعهای که ارزشهای انسانی را در تمامی جنبههای زندگی بمورد اجرا میگذارد ، تنها جامعۀ متمدن بشمار میرود.[39] جامعۀ متمدن نیز جامعهای است که ارزشهای انسانی و اخلاقی انسانی مبتنی بر آن ارزشها در آن ساری و جاری باشد ؛ همین ارزشهاست که باعث رشد و نمو ویژگیهای انسانی انسان و وجه تمایز وی از دیگر آفریدهها میگردد.[40]
این ارزشها ، ارزشهایی انسانی و با معیار و ملاکهای ثابتی هستند که از همان ابتدا در شریعت اسلامی مقرر شده بودند و انسان وظیفهای جز آن ندارد که در راستای بنا و صیانت از آنها در همۀ جوامع بدوی یا حضری ، صنعتی یا کشاورزی که تشکیل میدهد ، کوشا باشد.
آنچه در هر حال مهم است اعتلای حقایق انسانی و پاسداری از آنها در برابر گرایشهای حیوانی منجر به عقب ماندگی است.
تمدن اسلام با این ارزشها و اخلاق است که در هرجا و در هر محیطی ، شکل میگیرد ولی اشکال و انواع مادی آن ، بسیار فراوان و متنوع است زیرا در هر محیطی از دادهها و امکانات همان محیط استفاده میکند و براساس معیارهای ثابت الهی و ارزشهای مقرر در شریعت خدا آنها را رشد و اعتلا میبخشد.[41]
وقتی اسلام وارد جوامع ابتدایی میشود ، تمدن متناسب با این جوامع را شکل میبخشد و هنگامی که وارد جوامع پیشرفته صنعتی یا کشاورزی یا ... میشود نیز همۀ داشتههای خود را بکار میگیرد و با بهره گیری از همه امکانات تمدن این جوامع را پیریزی مینماید.
اگر تمدن اسلامی چنین مفهومی داشته باشد باید گفت که عقب ماندگی حقیقی در مفهوم جامعۀ متمدن اسلامی ، تبدیل شدن دستاوردهای عظیم دانش به نیروهایی یاغی و شورشی برای ویرانی و تحکیم سلطه و بهرهگیری از امکانات نامحدود و دانش برای گسترش هرج و مرج و عادات غیراخلاقی بجای استفاده از آنها در راستای اعتلای ارزشهای انسانیو خدمت به انسان بدور از هرگونه ظلم و تحکم و قتلعامی است.
وظیفه و مأموریت دانش در مفهوم جامعه متمدن اسلامی ، چیرگی بر طبیعت نیست همراهی و همنوایی و مهرورزی با آن و کوشش برای کشف قوانین الهی در آنست.[42]
اگر کار اسلام بهنگام ایجاد تمدن چنین باشد باید گفت که ویژگی چنین تمدنی ، گشودگی فکری ، روانی و مادی [در برابر دیگران] است.
در پرتو همین آیین اسلامی بود که ما با دورههای طلایی اسلامی روبرو شدیمکه
طی آن ، آغوش مسلمانان برای بهرهمندی از دانش و معرفت مادی بشریت متعلق به تمدنهای ملل و خلقهای پیشین باز بود.[43]
وجود عناصر خارجی ، ضرورتی حتمی است که هیچ تمدنی به رغم پیشرفتها و والاییهای خود ، از آن بینیاز نیست. این عناصر در تمدن موردنظر درهم میآمیزند و فرم و جوهر متفاوتی نسبت به میراث دیگر تمدنها را تشکیل میدهند. این عناصر خارجی از راه اقتباس ارادی ، مستقیم و هدفمند فراخوانده میشوند ؛ کار اقتباس و جابجایی نیز در میان همۀ ملتها ، امر رایج و متداولی است ؛ هر تمدنی دارای خلاقیتها و داد و ستدهای خود است و هرگز تمدنی یافت نمیشود که ابداع و خلاقیتی داشته باشد ولی آنرا منتقل نکرده باشد. در اینجا داد و ستد امر پسندیده است و گرفتن یا به عبارت بهتر به عاریه گرفتن ، نه عار که افتخار هم دارد.
بدین ترتیب میتوان گفت تأثیرهای تمدنی و داد و ستدهای فرهنگی و اندیشهها و دیدگاهها و نظریات متقابل در میان ملتها و خلقها ، پدیدۀ بهداشتی سالم و طبیعی است و کمترین خطر یا نگرانی ندارد.[44]
مسلمانان خود وارثان تمدنهای باستانی بودند و پیش از اسلام نیز از همسایگانی که دارای فرهنگ ریشهداری بودند ، جدا نبودند ؛ صحرای عربی [شبه جزیرة العرب] در میان تمامی صحراهای جهان این ویژگی منحصر بفرد را داشته که از همان ایام باستان ، در وسط پیشرفتهترین تمدنهای جهان قرار داشت.
در شمال تمدن "مصریان باستان" ، در شرق تمدن "ایرانی" و در آنسوی آن دیگر تمدنهای آسیایی و در جنوب ، تمدن "یمن" قرار داشت.
پنجم: درهم آمیزی تمدنی:
درهمآمیزی تمدنی ، یک ضرورت انسانی است که برای شکلگیری تمدنها و پیشرفت انسان در خصوص هرآنچه که میتواند یاور انسان باشد و در جوامع انسانی صلح و امنیت را گسترش بخشد ، ناگزیر باید صورت گیرد.
در مقابل ، بسته بودن و انزوا ، قاتل انسان است همچنانکه دنبالهرویهای تمدنی نیز قاتل هرگونه خلاقیتی است ؛ تمدنها باید با هم گفتگو داشته باشند. چنانچه تأملی در حال و روز امت اسلامی داشته باشیم خواهیم دید که از دیدگاه ما این امت در محاصرۀ دو نوع غربت: غربت زمانی و غربت مکانی قرار دارد ؛ غربت زمانی به معنای دوری امت از گذشته تمدن درخشان خویش است بگونهای که با عوامل فعال فرهنگی کمترین پیوندی ندارد. و غربت مکانی نیز به معنای دوری امت از اوضاع تمدن معاصر است. با همه چیز بیگانه است و گرفتار تنگناهای تمدنی بزرگی است که امت اسلامی نمیتواند آنها را نادیده بگیرد یا از آنها درگذرد.
لذاست که این امت باید به درهمآمیزی تمدنی بازگردد و از تمدنهای بشری بهرهگیری کند ؛ امت اسلامی باید با پیوند یافتن با واقعیتها و اصول ثابت تمدن اسلامی و سرچشمۀ عوامل پیشرفتهای معاصر از غربت زمانی و غربت مکانی خود خارج گردد.
برای برقراری چنین پیوندی ، ابزاری جز دین ، دانش و زندگی در چارچوبی از آزادی اندیشه و سیاستی عقلانی برای پیشرفت و تسامح روشنگرانه ، وجود ندارد.[45]
اگر امت ، چنین کاری انجام دهد ، قدم در ابتدای جادۀ تمدن گذارده است و پیشرفت بشری در مراحل و عرصههای گوناگون نیز چیزی جز رهاورد خلاقیتهای فکری و همکاری و همآویزی جوامع مختلف نیست.
این عیب نیست که آنچه را بکارمان میآید از تمدنهای دیگر بگیریم. عیب در آنست که سربار و طفیلی ملتها و تنها گیرنده باشیم و چیزی برای دادن به آنها، نداشته باشیم.
شایسته است متوجه باشیم که بسته بودن دربها به روی خود ، موضع خردمندانهای نیست ، دنبالهروی تمدنی نیز فایدهای ندارد و حداقل برای آنهایی که از ویژگیهای تمدنی اسلامی برخوردارند ، مناسب نیست.
انزوای تمدنی مترادف با جهل است ؛ هر دو عقب ماندگی است و هر دو حجابی است که مانع از رسیدن تابش نور میشود ؛ هر دو مانع بزرگی بر سر راه پیشرفت و تکامل است.
این تقریبا قطعی است که هیچ تمدنی ، ابتدا به ساکن شکل نگرفته و تنها به خود بسنده نکرده و از دیگران بینیاز نبوده است ؛ این حرکت نتیجۀ تکامل تمدنی دائمی و درهمآمیزی تمدنهای دیگر و اثرپذیری آنها از همدیگر است.
رشد تمدنی مطمئنا متکی به دیگر تجربیات تمدنی است. هرچه فرصت درهمآمیزی و پیوند تمدنها بیشتر باشد ، فرصتهای زندگی ، رشد و تحصیل و آموزش بیشتر میگردد ؛ امت اسلامی که چشم به آیندۀ تابناکی دارد حتما باید درگیر کارزار خودسازی و تجدید نیروی خود با استفاده از ارزشها و اندیشهها و میراث خود باشد.
ناگفته پیداست که امت اسلامی دارای پشتوانه شگرفی از ارزشهای هدفمند و رهنمودهای اسلامی است ؛ با بهرهبرداری از این ارزشها ، امت اسلامی در وضع و موقعیتی قرار میگیرد که به آن اجازه میدهد فلسفۀ تمدنی ـ انسانی خود را رشد و توسعه بخشد و در بنای تمدن بشری ، با دیگر ملتها به رقابت بپردازد.
میدانیم که هرکاری که از انسان صادر شود ، در تمدن انسانی دخیل نیست و تنها آن کارهایی دخیل است و به رشد تمدن میانجامد که از خود انسان و برای انسان صورت گرفته باشد.
ششم: تدارک نیرو:
نبرد میان موجودات زنده ، در شمار طبیعت زندگی است ؛ به تجربه نیز ثابت شده که این امر ناگزیر میان مردم ـ به رغم اعتلای اندیشهها و پیشرفت تمدن و معرفت ایشان ـ صورت میگیرد دلیل روشن آن نیز جنگهای جهانی بوقوع پیوسته میان ملتها [؟!] و مسابقۀ تسلیحاتی سلاحهای ویرانگر و مرگبار به رغم دانش و تمدن مادی و پیشرفتهایی است که بدان دست یافتهاند.[46]
بنابراین ، امکان آن نیست که جنگ از این جهان رخت ببندد یا از شدّت آن کاسته شود یا بدبختیهای آن محدود گردد زیرا با تمام تلخیها و دردها و خشونتها و ناامنیها و بخطر انداختن صلحی که در آنست ، از رازهای زندگی است زیرا زندگی حرکت است و حرکت با درگیریها و برخوردها و کارزار مستمر ، ماده را متحول میگرداند.
وقتی انسان سلامتی روانیاش را از داخل از دست میدهد ، سلامت اجتماعی و جهانیاش نیز از خارج از دست میرود و آسایش و آرامش و نظم و انضباطش از میان میرود.
خداوند متعال میگوید: « وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَینصُرَنَّ اللَّهُ مَن ینصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِی عَزِیزٌ» (سوره الحج ـ آیه 40) (... و اگر خداوند برخی مردم را به دست برخی دیگر از میان بر نمیداشت بیگمان دیرها(ی راهبان) و کلیساها(ی مسیحیان) و کنشتها(ی یهودیان) و مسجدهایی که نام خداوند را در آن بسیار میبرند ویران میشد و بیگمان خداوند به کسی که وی را یاری کند ، یاری خواهد رساند که خداوند توانمندی پیروز است.)
هفتم: امید و آرزو:
رسالت خداوند متعال برای خلق خدا فرستاده شد و وحی وی از بارگاه کبریایی و عظمت و رحمتش بر بندگان نازل گردید تا اوضاع ایشان را اصلاح کند و آنانرا در آنچه خیر و صلاح آنهاست رهنمون شود ؛ در این رسالت واجبات و حدود الهی قید شده و شیوههای گوناگونی برای تربیت مردم و آیینهایی برای اصلاح وضع آنان بکار گرفته شده است.
تشویق و تهدید از جمله برجستهترین شیوههایی است که اسلام با طغیان و سرکشی و تمرّد انسان بر حقوق الهی و معصیتها و انحرافهای مرتبط با این تمرّد ، برخورد کرده است. این نحوه برخورد به لحاظ فطری به جنب و جوش انسان و رهایی از رخوت و کسالت و بیداری از خواب میانجامد و انگیزههای تشویق در کنار عوامل تهدید یکجا گرد میآیند و اسباب هراس و موجبات امید درهم میآمیزند.
اگر روح امید نبود بندگی درونی و جسمی وجود نداشت و اگر روح امید نبود اندامها تن به اطاعت از خداوند نمیسپردند و اگر نسیمهای خوش امید نبود ، هرگز کشتی اعمال ما در دریای ارادههایمان رهسپار نمیگردد.
خداوند متعال آنقدر که از رحمت و بخشایش خود ما را سرشار کرده از چیز دیگری سرشار نساخته و به اندازهای که از عقاب خود برحذر داشته ، از چیزی برحذر نداشته است ، خداوند در پذیرش و خشنودی و نزدیکی به امیدواران به خدا و کسانی که چشم به یاری و رضایتش دوختهاند نیز شتاب بیشتری بخرج میدهد.
کمال ایمان و درستی پرستش در صورتی است که مؤمن در دین و اعمال خود از هر دو بال بیم و امید یاری بجوید بگونهای که بیم و هراس ، او را به اجتناب از تفریط و عدم کوتاهی و کاهلی و حسن انجام کار و اخلاص سوق دهد.
یقین و ایمان انسان و عمل و عبادت وی و پاکی فطرتش نیز تنها با ترس از خدا و امید به او کامل میگردد ؛ انسان ، زمانی متعادل است و مسیر حرکتی درستی را دنبال میکند و شایستگی قرار گرفتن در محضر الهی را مییابد که زندگیش ترکیبی از ترس و امید و آمیختهای از عشق به خدا و ترس از او باشد.
لذاست که اسلام ما را به ترس از خداوند متعال و امید نسبت به او فرامیخواند. ترسی که طی آن عظمت و جلال و الوهیت و هراس از او را احساس کنیم و حدود و حریمش را پاس داریم و فرمانهایش را بطور کامل به انجام رسانیم و از آنچه نهی فرموده کاملا بدور باشیم.
چنین امیدی است که برای مؤمن به خدا دروازه امید به فضل و ثواب الهی و اجر مضاعف و نعمتهای بیشتر برای مؤمنان را به ارمغان میآورد. بدین ترتیب امید و آرزو دو بالی است که مؤمنان به خداوند عزوجل میتوانند با استفاده از آنها به هر مقام شایستهای دست یابند و مرکب راهواری است که مقربان درگاهش ، هر مانع و رادعی را از میان برمیدارند.
مسلمانان نیازمند درک آگاهانهای از عمق مفهوم امید در رسالت اسلامی هستند. برای مسلمانان هیچگونه امیدی در شرق یا غرب یا مذاهب دیگری که دلالّان اندیشۀ بشری دست و پا زدهاند وجود ندارد. همۀ امیدها باید به خداوند متعال باشد؛ به رسالت اسلامی باشد که پیامبراکرم(ص) برای ما به ارمغان آورده است.
اینک میتوان آشکارا درک کرد که خداوند متعال مسلمانان را در پیوند با رسالت اسلام و اقتدای به صاحب این رسالت یا حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده تا آنها راه را گم نکنند و به بیراهه نروند؛ به همین دلیل خداوند متعال میفرماید: " لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یرْجُو اللَّهَ وَالْیوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا "(سوره احزاب ـ آیه 21)(بیگمان برای شما در فرستادۀ خداوند، سرمشقی نیکوست برای آن کس که به خداوند و به روز بازپسین امید دارد و خداوند را بسیار یاد میکند.)
از اینجاست که هر یک از افراد امت اسلامی امیدوار به خداوند متعال، در بیان و جهاد و عبادت و استواری و عزم و ثبات خود،تصویر زندهای از زندگی پیامبراکرم(ص) بشمار میروند. اگر مردم بدانند که خداوند متعال چه فضل و بخشایشی برای پرهیزکاران و نزدیکان و امیدواران به خدا قایل است،در این راه جدیت و تلاش بیشتری بعمل میآورند. روزی که مسلمانان تنها به خداوند متعال امید بسته بودند، واقعاً تبدیل به اربابان جهان گشتند و دشمنان،از آنها حساب بردند و از قدرتشان در هراس افتادند و شرق و غرب نیز روی آنان هزار و یک حساب باز میکرد.
هشتم: امت اسلامی و کوشش در "تقریب مذاهب"
خداوند متعال میگوید: " کُنتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ" (سوره آلعمران ـ آیه 110)(شما بهترین گروهی بودهاید که (به عنوان نمونه)برای مردم پدید آوردهاند که به کار پسندیده فرمان میدهید و از کار ناپسند باز میدارید و به خداوند ایمان دارید و ... ) و نیز میفرماید: " وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلَى الْخَیرِ وَیأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ " (سوره آلعمران ـ آیه 104)(و باید از میان شما گروهی باشند که مردم را به نیکی فرامیخوانند و به کارشایسته فرمان میدهندو از کار ناشایست بازمیدارند و اینانند که رستگاراند.)
ونیز میفرماید:" وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاء بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیطِیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ سَیرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ " (سوره توبه ـ آیه 71)(و مردان و زنان مؤمن،دوستان یکدیگرند که به کار شایسته فرمان میدهند و از کار ناشایست باز میدارند و نماز را بر پا میدارند و زکات میپردازند و از خداوند و پیامبر فرمان میبرد، اینانند که خداوند به زودی بر آنان بخشایش میآورد،به راستی خداوند پیروزمندی فرزانه است.)
تقریباً این نکته مسلّم است که امت اسلامی،هر چند بصورت ملل و اقوام مختلفی با زبان و رنگ و نژادهای متفاوت است،امت واحدی است زیرا این دین حنیف، مسلمانان را با پیوند برادری دینی ـ که خود از میان برندۀهمۀ تفاوتهاست ـ به یکدیگر پیوند داده است. فراخوان پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به برادری دینی از جامعۀ اسلامی،واحد همبستهای ساخته بود. این از فضل و رحمت الهی برامت اسلامی است که راه وحدت کامل و پیوندهای نیرومند و گروههایی عظیم را با فرستادۀ پیامبری مهربان و نزول قرآن مجید برای آنان هموارساخته است؛ برادری مسلمانان با یکدیگر فراتر و بالاتر از همۀ موانع جنسی، نژادی، قومی، حزبی و سیاسی است.
این برادری مسلمانان را بیکدیگر پیوند داد و صفوف آنانرا وحدت بخشید و ایشان را امت واحدی ساخت زیرا آنها از:
ـ اصل انسانی واحد،
ـ عقیدۀ واحد،
ـ منابع تشریع یگانه،
ـ عبادات و ارزشهای واحد،
ـ اصول و اخلاق واحد،
و اهداف، آماجها، سرنوشت،رسالت و عرفهای واحدی برخوردارند. روزی که امت اسلامی تمامی این ارزشها را درک کند اعتبار و شأن شایستۀ خود را خواهد یافت. ولی امت اسلامی [تا کنون] انواع کارزارهایی را داشته که مانع از وحدت فعال آن شده و همین امر باعث گشته تا دشمنان، همواره مترصدش باشند و قصد سلطه برآنرا داشته و مانع از آن شوند که به عنوان قدرتی،کلمه "الله" را در دنیای مردم اعتلا والایی بخشد. برخی از این درگیریها به صورت تعصبهای کور مذهبیای بود که مسلمانان را ـ به رغم وحدت اصول در مذاهب فقهی و کلامی و اینکه اختلاف میان آنها در مسایل فرعی و موارد جزیی است ـ به طوائف و فرقههای متعددی تقسیم کرد.
این اختلافهای فرعی نباید منجر به دشمنیو درگیری شود زیرا در واقع نمایانگر آزادی اندیشه در اسلام و خود نشانههای صلاحیت اسلام برای هر زمان و مکانی کافی است.در این زمان نیز شمار زیادی از علمای دلسوز نسبت به منافع و مصالح امت اسلامی، به "تقریب" مذاهب اسلامی کلامی و فقهی فراخواندهاند تا بتوانند خطراتی را که از هرسو آنها احاطه کرده و با مسلمانان درگیریهای شدید و بیرحمانهای دارند، از آن دور سازیم. از جمله پیامدهای فراخوان علما به "تقریب" میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1ـ در سال 1949م. "جماعة التقریب بین المذاهب الاسلامیه" با شرکت و عضویت علمای بزرگ در قاهره تأسیس یافت.
2ـ اولین شماره از مجله "رسالة الاسلام" به عنوان سخنگوی "تقریب" در سیام ربیعالاول سال 1368 هجری قمری منتشر گردید.
3ـ تداوم انتشار مجله "رسالة الاسلام" از "قاهره" که دارای اثرات مثبتی بر جوامع مسلمانان بود.
4ـ دوّمین دوره انتشار آن از سوی "دارالتقریب" قاهره نیز مطرح شد.
5ـ اولین سیمینار با عنوان "تقریب مذاهب اسلامی" در ماه رمضان 1384 هجری قمری برابر 1965م. در دانشکدۀ شریعت (دانشگاه الازهر) برگزار گردید.
6ـ کتاب "دعوة التقریب" (فراخوان تقریب) در سال 1964م. از سوی "شورایعالی امور اسلامی" ، انتشار یافت.
7ـ در تهران "مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی" از خاستگاه تلاشهای خالصانه برای تحقق وحدت امت اسلامی ، تأسیس یافت.
8 ـ "سازمان اسلامی تربیت ، علوم و فرهنگ" (ایسسکو) در تاریخ 9 تا 11 ربیعالاول 1412ﮬ.ق برابر با 16 تا 18 سپتامبر 1991م. ، سیمیناری پیرامون "تقریب مذاهب اسلامی" در "مراکش" برگزار کرد.
9ـ در دورۀ ریاست جمهوری "جمال عبدالناصر" و در اواخر دهۀ شصت قرن گذشته میلادی ، علمای مذاهب اسلامی توافق کردند تا به انتشار "دایرة المعارف فقه اسلامی جمال عبدالناصر" ، اقدام کنند که تاکنون نیز 28 جلد از آن شامل مذاهب: "اباضی" ، "زیدی" ، "امامی" ، "ظاهری" و در کنار مذاهب اهل سنت منتشر شده است و اینک نام آن به "دایرةالمعارف فقه اسلامی" تغییر یافته و از نعمتهای الهی بر صاحب این قلم بوده که جزو مصححان و ویراستاران این دایرةالمعارف بوده و از آن بهرههای فراوانی بردهام.
10ـ "شورایعالی امور اسلامی" (در قاهره) در سال 1412 هجری قمری / 1991 میلادی کتابی با عنوان: "فراخوان تقریب: تاریخ و اسناد" منتشر ساخت.
11ـ در راستای "تقریب مذاهب" در زمان "دکتر عبدالحمید الانصاری" ریاست دانشکدۀ شریعت دانشگاه قطر در 22 جمادیالثانی 1412 هجری قمری برابر با 17/12/1992م. سیمیناری دربارۀ شیعه و سنی برگزار شد که نویسندۀ این سطور نیز با ارسال مقالهای در آن شرکت داشت.
12ـ همچنین در راستای "تقریب مذاهب اسلامی" و در بیروت (لبنان) "دارالتقریب" نخستین کتاب خود را با عنوان "مسئلة التقریب بینالمذاهب الاسلامیة" را در ابتدای سال 1415 هجری قمری منتشر ساخت.
13ـ کما اینکه در همین راستا ، "پادشاهی بحرین" نیز به تاریخ 23 تا 25 رجب 1424هجری قمری برابر 20 تا 23 سپتامبر 2003میلادی کنفرانسی برای "تقریب مذاهب اسلامی" در این کشور برگزار کرد.
بنابراین میبینیم که امت اسلامی راه نسبتا درازی را در بسط و گسترش فرهنگ "تقریب مذاهب اسلامی" پیموده است.
باید خاطرنشان سازیم که بدور از کیاست است که تقریب مذاهب کلامی اسلامی را به مفهوم توافق این مذاهب تلقی کنیم. همچنانکه خردمندانه نیست که از "تقریب" چنین برداشت کنیم که معتزلی ، اشعری یا امامی معتزلی و یا شیعه سنی و سنی شیعه گردد. زیرا هیچکدام از این تبدیلو تحوّلها مطرح نیست ؛ مراد از "تقریب" بهرهگیری از نتایج حاصل از مذاهب فقهی و کلامی اسلامی برای رسیدن به خاستگاه جدیدی در اندیشۀ اسلامی و بیان گسترش افق آن و توان این اندیشه در رویارویی و مقاومت در برابر جریانهای رنگارنگ ضد اسلامی است.
بنابراین "تقریب" ، مسلمانان را براساس اصول اسلامی که هیچ مسلمانی جز به آنها مسلمان نیست ، متحّد میسازد ، همگان باید به مسئله از این دیدگاه بنگرند که نه در پی غلبه بلکه به دنبال حق و معرفت واقعی باشند.
ما همگی به خداوند متعال به عنوان پروردگار و به محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله وسلم) به مثابۀ پیامبر و فرستادۀ او و به قرآن مجید به عنوان کتاب آسمانی و به کعبه که قبلۀ همۀ ماست ، ایمان داریم. و نیز بر این باوریم که اسلام مبتنی بر قرآن کریم و سنت شریف نبوی است و دینی پس از آن نمیآید و پیامبر یا فرستادهای بعد از وی وجود ندارد و هر آنچه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) آورده حق است ، روز جزا حق است ، رستاخیز حق است. پاداش اخروی و بهشت و دوزخ و ... حق است.
موارد اختلافی مذاهب را نیز باید به خدا و رسول خدا بازگرداند یعنی که امت ، در مورد نحوۀ برخورد با اختلافها هم اتفاق نظر دارد ، بنابراین امت اسلامی اگرچه مدارس فقهی مختلفی دارد ، دارای پایههای مشترکی است که میتواند با استفاده از آنها جمع پراکنده خود را گرد هم آورد و خود را وحدت بخشدو با چالشهای دشمنان رویارو گردد ؛ امت اسلامی ، امت واحدی با دین واحد ، کتاب (قرآن) واحد و پیامبر واحد است ؛ اینها اصول ثابتی است که همۀ افراد امت اسلامی در آن مشترکند. اگر این مسئله خوب درک شود و به مقتضیات آن پایبندی نشان داده شود ، از این امت ، امتی ساخته میشود که دارای:
یک هدف ،
یک آیین ،
یک رهبری ،
یک عقیده ،
و یک سری عرفهاست.
این حقیقت باید در اذهان مسلمانان کاملا روشن شود زیرا به میزان روشنی و پایبندی به آن ، گردهمآیی آنان برای تصحیح مفاهیم مشترک میسّر میگردد.
عقیده شالودهای است که بنای دین بر آن ساخته میشود و بلندا میگیرد حال اگر این شالوده قوی باشد ، امت قادر است به سادگی اوضاع خود را تصحیح نماید و بخشهای گوناگون آن به نشست و دیدار با یکدیگر بپردازند.
وقتی عقیده در اذهان روشن و در دلها تابناک باشد همۀ موانع موجود میان امت برطرف میگردد.
اختلاف مسلمانان با یکدیگر فینفسه هیچ ضرر و زیانی در پی ندارد ؛ اختلاف از قانونمندیهای جامعه و ضرورتی حیاتی است ، ضرر و زیان در آنست که این اختلافها به گسست و خروج از مقتضای برادری اسلامی بینجامد که خداوند متعال در قرآن کریم به آن اشاره کرده و به عنوان فرمانی برای عمل کردن و حقیقتی واقعی خطاب به مسلمانان صادر کرده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (سوره الحجرات ـ آیه10) (جز این نیست که مؤمنان برادرند پس میان دو برادرتان را آشتی دهید و از خداوند پروا کنید باشد که بر شما بخشایش آورند.)
اختلافهای مربوط به عقاید ، از حد نظری و گرایشهای فکری فراتر نمیرود. علمایی که به این مسایل پرداختند دچار آنچنان اختلافهای عمیقی نشدند ؛ طبیعت زندگی علمی آنان نیز اجازه نداد این اختلافها را از عرصه گفتار و نظر به صحنه عمل [و درگیریهای فیزیکی] بکشانند.
اختلافهای نظری نیز به آنچنان شدت و حدّتی نبود که آنرا "عملی" سازند و نهایت اختلاف نیز به آنجا میانجامید که یکدیگر را بر خطا یا بدعت گذار بنامند. اختلافهای نظری در علوم اعتقادی به هر میزان که برسد ، آسیبی به اسلام نمیرساند و در عین حال این اختلافها در موارد قطعی دین و آنچه که تردیدناپذیر است ، یا در مورد اصولی که جای انکار ندارند و در شمار ارکان اسلام هستند و بنای اسلام بر آنها استوار است ، نیست.
اختلاف مربوط به مقولهها و معارف کلامی که پیرامون معارف اسلامی است تجلیبخش بسیاری از حقایق است و خردها و اذهان را صیقل میبخشد و در برخورد آنها با یکدیگر جرقههایی از حقیقت روشن میشود که راههای بحث و بررسی و استدلال را روشنی میبخشند.
اختلافهای مذاهب کلامی اسلامی چنین است و در باطن نشان از وحدت و نه تفرقه دارند و گویای اجماع و نه تفرقه هستند.
اختلافها در وحدانیت خداوند متعال و گواهی پیامبری حضرت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله وسلم) و در قرآنی که از سوی پروردگار بزرگ و توانا نازل شده و معجزۀ بزرگ پیامبر بشمار میرود ، در روایات متواتری که نسلهای پیاپی اسلامی آنها را یکی پس از دیگری نقل کردهاند و بالاخره در اصول فریضههایی چون: نمازهای پنجگانه و زکات و حج و روزه و یا در نحوۀ انجام این فرایض ، نیست.
به عبارت دیگر اختلافها در ارکان اسلام یا در ضرورتهای دین از جمله مثلا در تحریم خمر و گوشت خوک و خوردن مردار و قواعد کلی حاکم بر ارث نیست و به ارکان و اصول کلی مربوط نمیشود. این اختلافها در جوهر خود حاکی از همدلی است و در پیوند با یک اصل یعنی کتاب خدا و سنت شریف نبوی قرار دارد.
وجود مدارس فکری گوناگون در اسلام ، امری طبیعی و پسندیده و درعین حال ـ و مادام که اسلام دین زندهای است و میخواهد پویایی بیشتری هم داشته باشد ـ ناگزیر است.
اسلام خود سرشار از فعالیتهای عقلی است و نمیخواهد مسلمانان نسخههای مشابه یکدیگر باشند و تکرار شوند و هیچگونه اختلافی با هم نداشته باشند.
مطمئنا مذاهب و مکتبهای کلامی و فکری تا زمانی که مسلمانان نیازمند بیان میراث عقلی و معنوی خود و تداوم ارتباط با اصول دین و واقعیتهای زندگی خود هستند ، باقی خواهد ماند.
از مصلحت اسلام و مسلمانان نیست که این فعالیتهای عقلی و روحی درون اسلام سرکوب شود ؛ اگر اندیشهای در کار نباشد ، اسلام تبدیل به میراث جامد و خشکی میشود که تنها ابلهان و نادانان و مزدوران را خوش میآید.
روشمندی عقلی به عنوان یک جریان فکری برای رویارویی با چالشهای فکری که اسلام به هنگام گسترش جهانی خود با آنها روبرو بود ، باید ظهور و بروز یابند.
اسلام به عنوان یک قدرت سیاسی ، سرزمین ادیان کهن را فتح کرد و وجود خود را در آنجا مستقر ساخت ولی به عنوان یک دیدگاه ویژۀ معنوی به مبارزۀ فکری خود با پیروان ادیان و عقاید گوناگون ادامه داد.
برای مدتی طولانی ، مؤمنان مخلص و عقلگرا در جنگ سختی با هواپرستان و اهل بدعت و زنادقه و دهریها و حلولیها و ... قرار داشتند و مبارزات فکری شدیدی بعمل آوردند و طی این مبارزات ، بنای معنوی و فکری اسلام را از گزند آن دیدگاههایی که صفای عقایداسلامی را خدشهدار میساختند، مصونداشتند.
برای آگاهی بیشتر باید خاطر نشان ساخت که اختلاف نظر و تباین فکری امری ضروری است زیرا ورود آیات متشابه در قرآن آنچنانکه در این آیه بر آن تأکید شده ، علت اختلاف علماست: «هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ» (سوره آل عمران ـ آیه7) (اوست که این کتاب را بر تو فروفرستاد ، برخی از آن آیات محکم (استوارـ یک رویه) اند که بنیاد این کتابند و برخی دیگر (آیات) متشابه (چند رویه) اند ؛ اما آنهایی که در دل کژی دارند از سر آشوب و تأویل جویی ، از آیات متشابه آن پیروی میکنند در حالی که تأویل آن را جز خداوند نمیداند و استواران در دانش ، میگویند: ما بدان ایمان داریم ، تمام آن از نزد پروردگار ماست و جز خردمندان ، کسی در یاد نمیگیرد.)
علما در مورد خود آیات قرآنی اختلافی با هم ندارند ، اختلافشان در تفسیر آنهاست و به قول "زمخشری" ، در متن آیه اتفاق ولی در تفسیر آن اختلاف نظر دارند.
در قرآن کریم آیات محکم و متشابه وجود دارد اگر همۀ قرآن آیات محکم بود مردم به آن پایبند بودند زیرا به سادگی آنها را درمییافتند و برای رفع نیازهای خود به تأمل و نظر و استدلال و بررسی نیازی نبود و کافی بود شیوۀ تقلید در پیش گیرند.
وجود آیات متشابه ، باعث شده که مردم اندیشه و ذهن خود را برای استنباط [احکام] بکار گیرند و برای شناخت حق ، بخود زحمت دهند و به منظور استخراج معانی و مفاهیم نهفته در آیات ، کوشش و تلاش نمایند.
ارجاع آیات متشابه به آیات محکم ، دارای فواید فراوانی است و درجات بالایی نزد خدا دارد ؛ برخی علما در تفسیری بر اظهار نظر زمخشری ، یادآور شدهاند: "زمخشری" به یکی از عوامل مهم شکوفایی تمدن اسلامی در پی ظهور اسلام اشاره کرده زیرا قرآن کریم مسلمانان را ملزم ساخت که برای دریافت معانی و مفاهیم نهان و پیچیدۀ آیات محکم و متشابه آن ، به بحث و نظر و اندیشه و استنباط بپردازند.
اگر قرآن به سادگی دریافته و آسان فهمیده میشد ، بیشتر به تقلید و تحجّر میانجامید ، بنابراین اختلاف ، همراه با آزادی اندیشه و نظر است.
اگر همۀ ملتها و خلقها گرفتار اختلافند ، شالودۀ اصلی اختلافی که میان مذاهب وجود دارد ، برگرفته از ویژگیهای متن قرآن و احادیث است ؛ مراد ما از ویژگی ، همان اعجاز قرآن و وجه تمایز آن با دیگر متون است.
گفتمان قرآنی دارای معانی گسترده و دلالتهای متعددی است ؛ کلامی است که نمیتوان بر تمام معانی آن وقوف یافت یا دلالتهای آنرا منحصر ساخت ؛ "الزرکشی" میگوید: «معانی قرآن بیشمارند و فهم و درک کلام خدا ، پایانی ندارد و هیچ کس نمیتواند بر آن احاطه پیدا کند یا حقیقت آنرا دریابد.»
از اینجاست که تفسیرها متباین درآمده و مذاهب و فرق و نحلهها دچار اختلاف گشتهاند. بنابراین ما بیش از هر چیز نیاز داریم که حق اختلاف را به عنوان یکی از حقوق انسان ـ اگر نگوییم برجستهترین حق وی ـ به رسمیت بشناسیم تا در اصل اختلاف با دیگری ، هیچ بحثی نباشد یعنی که هر گروه، گروه دیگر را با هر آن اعتقاد و مذهبی که دارد بپذیرد. حال که به دلیل عدم به رسمیت شناختن حق دیگران به وحدت نرسیدهایم باید این حق را به رسمیت بشناسیم. وحدتی که در پی تبعیت و پیروی از دیگران یا تکفیر و رّد دیگری است، چندین دوامی نمیآورد و خیلی زود بنای آن فرومیپاشد.
همچنانکه گفتمانی که چیزی جز تکرار بدون معنا و فاقد عناصر اصلی باشد ، هرگز وحدتی بدنبال نمیآورد بدینگونه شایسته است که همگان اقرار کنند که اختلاف داشتن یک ضرورت است و بپذیرید که هر کدام، بخشی از دیگران است و عقاید و مذاهب نیز چهرههای گوناگونی از یک حقیقتند و حق دیگران را به رسمیت بشناسند و بپذیرند که هر گروه و فرقهای حقیقت و سهم خود را از وجود دارد که برای درک آن نیاز به ذهنی باز و خردی روشن است.
ناگفته پیداست که اگر مسلمانان اختلافها را بپذیرند و اذعان کنند که از ضرورتهای زندگی است میتوانند حرکت در جادۀ صحیح و راه راست را آغاز کنند. اختلاف علما و مجتهدان در عقاید یا فقه، مسلماً رحمتی برای امت اسلامی است. البته اهل قبله جملگی به این آیه الهی ایمان دارند: "وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ "(سوره المومنون ـ آیه 52)(و این امت شماست، امتی یگانه و من پروردگار شمایم پس، از من پروا کنید.) بنابراین هرگز خصومتی میان هرکدام از پیروان شعار (لااله الاّالله) ـ حنفی باشند یا مالکی یا شافعی یا حنبلی، زیدی یا امامی، ظاهری یا اباضی و...ـ وجود ندارد. اختلاف ادر فروع، ضرورتی طبیعی است و به لحاظ مادی گردآمدن مردم در مسایل گمانی ـ که قابل اجتهادند و تا قیامت چنین است ـ به گرد یک مذهب یا یک نظر غیر ممکن است: "وَلَوْ شَاء رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً "(سوره هود ـ آیه 118)(و اگر پروردگارت میخواست مردم را امتی یگانه میکرد و ...)
مادام که مرجع همگان کتاب خدا و سنت پیامبر خداست و اختلاف در فرعیات نیز برگرفته از درک و توجیه و ترجیح و حق جویی است، هرگز خصومتی مطرح نیست، همدلی و اندرز دهی در بستری از عشق الهی و به منظور نزدیکی به آنچیزی است که به ارکان و هدایت الهی، نزدیکتر است؛ صحابه گرامی نیز با پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) در همان حال که وحی بر آنحضرت نازل میشد، اختلاف نظر داشتند.
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ "عزالدین الخطیب التمیمی" و دیگران: "نظریات فی الثقافة الاسلامیة" صفحه31. دارالفرقان، عمان. 1404 هجری قمری / 1984 میلادی (اردن).
1ـ "توماس الاکوینی" متولد سال 1226م. و متوفی سال 1274م. است. او از بزرگترین فیلسوفان و لاهوتیان عصر کلاسیک مسیحی بشمار میرود: در سال 1323 میلادی، کلیسای کاتولیک لقب قدیس به وی داد.
2ـ "مالک بن نبی"،"انتاج المستشرقین و اثره فی الفکرالاسلامی"، صفحه 8، "دارالارشاد"، بیروت، 1969م.
3ـ "مصطفی السباعی": "السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی" صفحات 187و188. چاپ دارالمکتب الاسلامی، بیروت و دمشق، 1398 هجری قمری / 1978میلادی.
1ـ نگاه کنید به: "گوستاو لوبون"، "حضارة العرب"، صفحه 402 ترجمه: "عادل زیعتر" [به عربی] چاپ دوم، 1948م.
2ـ "لوتوپ استوارد"، "حاضرالعالم الاسلامی"، جلد1، صفحۀ 60، ترجمۀ "نویهض".
1ـ نگاه کنید به: "نادیة شریف العمری": "اضواء علی الثقافة الاسلامیه"، صفحه 164، چاپ مؤسسه الرسالة 1401 هجری قمری، بیروت.
2ـ "ابراهیم النعمة": الاسلام امام تحدیات الغزو الفکری"، صفحه 12.
1ـ "انور الجبدی"، "المدّ الاسلامی فی القرن الخامس عشر الهجری" صفحه 126 چاپ "دارالاعتصام" (قاهره)، 1982م.
2ـ "توفیق یوسف الواعی": "الحضارة الاسلامیة مقارنة بالحضارة الغربیة"، صفحه 704 و 705.
1ـ نگاه کنید به: "دکتر توفیق الواعی"، " الحضارة الاسلامیة مقارنة بالحضارة الغربیة"، صفحه 707 و نگاه کنید به: "نجیب الکیلانی": "الاسلامیه والقوی المضارة"، صفحه 142 چاپ مؤسسة الرسالة، 1407ﮬ.
2ـ نگاه کنید به: "توفیق یوسف الواعی"، " الحضارة الاسلامیة مقارنة بالحضارة الغربیة"، صفحه 707 و نیز: "انور الجبدی"، "المدّ الاسلامی فی القرن الخامس عشر"، صفحه 286.
3ـ نگاه کنید به: "دکتر محمد البهی": "الفکر الاسلامی و المجتمع الاسلامی"، صفحات: 51 و 52، چاپ دارالفکر، 1973م.
4ـ همان منبع، صفحه 51.
1ـ همان منبع، پاورقی صفحه 52.
1ـ همان منبع.
2ـ نگاه کنید به:"محمد قطب": "واقعنا المعاصر" صفحه 343 چاپ "موسسة المدنیة "(جدة) 1407ﮬ.
1ـ نگاه کنید به:"توفیق یوسف الواعی"،"الحضارة الاسلامیة مقارنة بالحضارةالغربیة"، صفحه 685.
2ـ "احمد السایح": "اضواء علی الحضارةالاسلامیة"، صفحه 150.
3ـ نگاه کنید به: "شیخ محمد الغزالی"، "تراثنا الفکری فی میزان الشرع و العقل "، صفحه 110، چاپ (دارالشروق)، بیروت.
1ـ همان منبع، صفحه 113.
2ـ نگاه کنید به:"توفیق یوسف الواعی"،"الحضارة الاسلامیة مقارنة بالحضارةالغربیة"، صفحه 696.
1ـ نگاه کنید به: "دکتر احمد عبدالرحیم السایح"، "معارک حاسمة فی حیاة المسلمین"، صفحات: 155- 154 "داراللواء" (عربستان سعودی)، 1409 هـ.
2ـ "عباس محمود العقاد"، "العقائد و المذاهب"، جلد یازدهم، صفحه 402 "دارالکتاب اللبنانی"، بیروت.
3ـ همان منبع، صفحه 431.
4ـ نگاه کنید به: "دکتر احمد السایح": "عباس محمود العقاد"، تز فوق لیسانس، صفحه 166.
1ـ نگاه کنید به: "محمد امین حسن"، خصائص الدعوة الاسلامیة"، صفحه 257 چاپ مکتبة المنار، (اردن) و نیز نگاه کنید به: "دکتر احمد السایح"،"العقیدة و الانسان" مجله "الخفجی" سال بیستم شماره اول، صفحات 5 و4 ـ آوریل 1990 م. (عربستان صعودی) و نیز نگاه کنید به:"ابوالحسن الندوی": "ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین"، صفحه 218، چاپ "دارالکتاب العربی"، 1404 هـ.
2ـ نگاه کنید به:"توفیق یوسف الواعی"،"الحضارة الاسلامیة مقارنة بالحضارةالغربیة"، صفحات 701 و 702.
1ـ "دکتر احمد السایح"، "العقیدة فی الاسلام"، مجلۀ "جوهرالاسلام"، شماره دوم و سوم، صفحه 16 (سال دوم) 1396ﮬ. تونس.
2ـ همان منبع.
3ـ "احمد محمد جمال": "الدین فطرة و میثاق"، کتاب: "ندوة المحاضرات لموسم حج سنة 1389ﮬ." صفحه 200 چاپ "رابطة العالم الاسلامی" (مکة المکرمة).
1ـ نگاه کنید به: "دکتر احمد السایح": "اضواء علی الحضارة الاسلامیة"، صفحۀ 18.
2ـ "آلبرت شویتزر": "فلسفه الحضارة" ترجمه از آلمانی [به عربی]: "دکتر عبدالرحمن بدوی"، صفحه 5، دارالاندلس، بیروت 1400ﮬ .(لبنان).
1ـ همان منبع، صفحه 18.
1ـ نگاه کنید به: "دکتر احمد السایح": "اضواء علی الحضارة الاسلامیة"، صفحۀ 18.
1ـ "دکتر ماهرعبدالقادر محمد": (المشکاة)، صفحه 166، دارالمعرفة الجامعیة 1985 م.
1ـ "دکتر محمود حمدی زقزوق": دور الاسلام فی تطور الفکر الفلسفی"، صفحه 9، چاپ مکتبة وهبه ، (القاهره).
2ـ همان منبع.
3ـ "دکتر علی احمد مدکور": "الثقافة و الحضارة فی التصور الاسلامی" مجله "الدارة" شماره 4 صفحه 52 سال چهاردهم، (عربستان سعودی)، 1409ﮬ.
4ـ "سید قطب": "معالم فی الطریق"، صفحات: 131 و 133.
1ـ همان منبع، صفحه 131.
2ـ "دکتر علی احمد مدکور": "الثقافة و الحضارة فی التصور الاسلامی"، مجله "الدارة"، شماره 4، صفحه 99، سال چهاردهم.
1ـ "عبدالرحمن حسن حبنکه المیدانی"، "اسس الحضارة الاسلامیة و وسائلها"، صفحه 122.
2ـ نگاه کنید به: "دکتر محمد عبدالرحمن مرحبا" ؛ "اصالة الفکر العربی"، صفحه 152، چاپ: "منشورات عوایدات" 1982م.، بیروت ـ فرانسه.
1ـ "دکترمحمد قنبر" ؛ "هدفیة العلم فیالاسلام"، مجله دورهای دانشکده علوم تربیتی، شماره 8، صفحه 63، 1411ﮬ. دانشکده علوم تربیتی، دانشگاه "قطر".
1ـ "دکتر احمد السایح": "اضواء علی الحضارة الاسلامیة"، صفحۀ 179، چاپ داراللواء، ریاض (عربستان سعودی)، 1401ﮬ.
- ۹۳/۱۱/۲۲