ویژگیهای پدیده تکفیر و موضع سنت نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت بهآن
|
ویژگیهای پدیده تکفیر و موضع سنت نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت بهآن
حجت الاسلام والمسلمین احمد مبلغی
پژوهشگر ومحقق
به نام خداوند بخشنده مهربان
"تکفیر" مسئله جدیدی نیست و در طول تاریخ دارای ریشهها و شواهدی است گو اینکه نکته تازه در آن، مطرح شدنش به عنوان یک پدیده اجتماعی سازمان یافته و مبتنی بر امکانات و مکانیسمهای گسترده و ریشه داری آن در پیش زمینهها و سابقههای ذهنی تاریخی است.
از آن گذشته، دخالتهای آمریکا در امور مسلمانان، به این مسئله ابعاد پیچیدهای بخشید بطوریکه آنرا در پرتو شرایط و فشارهای معینی، قادر ساخته که بر سر راه وحدت اسلامی بمثابه مانع جدی، مطرح شود و مصلحان این امت را نگران مسئله تقریب و کاهش فعالیتهای مربوط به آن یا خدای ناکرده توقف این نوع حرکتها ساخته و امت را همچون بازیچهای در دست دشمنان و لقمه چربی در اختیار مستکبران قرار داده است.
اگر خواسته باشیم افتراها و دروغپردازیها و تحریفهای انباشته نزد بسیاری از مردم جهان درباره اسلام را بزداییم، ناگزیر اولین گام ما باید پرداختن به بحران تکفیری باشد که مسلمانان بدان گرفتار آمدهاند؛ زیرا در صورت عدم توجه به آن، هر روز شدّت و حدّت بیشتری پیدا خواهد کرد.
در این مقاله سعی شده که پدیده تکفیر با تجزیه و تحلیل ویژگیهای آن، شناخته و سپس بر سنت شریف نبوی عرضه شود و موضع سنت نسبت به آن روشن گردد.
اینک این ویژگیها را یک به یک برمیشماریم و آنها را براساس سنت پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) تحلیل و ارزیابی میکنیم:
ویژگی نخست: انگشت گذاردن بر "تکفیر" و گسترش عرصه آن.
این ویژگی عنصر اصلی این پدیده و شالوده اساسی آنرا تشکیل میدهد و برای همین چنین جایگاهی یافته است. حقیقت آنستکه انگشت گذاردن بر "تکفیر" مبتنی بر هیچگونه اندیشهای نیست و کمترین خردورزی در آن بکار نرفته و اگر بر فرض بپذیریم که مبتنی بر ایده و اندیشهای است در واقع، نوعی از اندیشه است که اجازه نمیدهد متون دینی، خود به سخن درآیند و اندیشهای است که از متون دینی، قالبهای خشکی میسازد که هیچ چشم اندازی را نمیبیند و هیچ هدف شرعی را آماج خود قرار نمیدهد.
اینک متونی (احادیث و روایاتی) از پیامبراکرم(ص) که دلالت بر نهی شدید آنحضرت(ص) از "تکفیر" گوینده "لااله الاالله" یا "اهل قبله"، دارد:
هرکس برادرش را "ای کافر!" خطاب کند اگر درست گفته بود یکی از آن دو، گرفتار پیامدهای آن میشوند و در غیر اینصورت، به خودش باز میگردد.[1]
* فرمان یافتم که با مردم بجنگم تا "لااله الاالله" گویند و هرکس "لااله الاالله" گفت، مال و جانش در امان من خواهد بود مگر از راه حق و حساب و کتابش با خداوند است.[2]
* از "مقداد بن الاسود" نقل شده که گفت: ای رسول خدا با مردی از کفار برخورد کردم او با من درگیر شد و با شمشیر یکی از دستانم را قطع کرد و سپس در پناه درختی قرار گرفت و گفت که به خداوند ایمان آوردم، آیا باز هم با او نبرد کنم؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: او را مکش . میگوید: عرض کردم ای رسول خدا او دستم را بریده و سپس این سخن را پس از قطع دستم، بر زبان آورده بود؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: او را مکش که اگر بکشی او در جای تو پیش از کشتنش خواهد بود و تو در جای او پیش از گفتن آن سخن، خواهی بود.[3]
* "اسامة بن زید" (رضی الله عنه) میگوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ما را به "سرّیه"ای اعزام داشت؛ صبح هنگام به "الحرقات جهینة" رسیدیم، مردی را دیدم، گفت: "لااله الاالله"، او را از پای درآوردم. در دل اندکی نگران [درستی] کار خود شدم . آنرا برای پیامبراکرم(صلی الله علیه وسلم) باز گفتم، رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) فرمود: "لااله الاالله" گفت و او را کشتی؟ عرض کردم ای رسول خدا، از ترس سلاحم چنین گفت. فرمود: آیا دلش را گشودی که دانستی از ته دل گفته یا نگفته؟[4]
* رسول خدا(صلی الله علیه و سلم) فرمود: فرمان یافتم که با مردم بجنگم تا بگویند "لااله الاالله" و "محمد رسول الله" . اگر شهادت "لااله الاالله" گفتند و رو به قبله ما ایستادند و نمازهای ما را خواندند و از گوشت کشتار ما خوردند، خون و مال آنان به جز به حق، بر ما حرام میشود.[5]
* وقتی پیامبراکرم خطاب به "الخویصرة" فرمود: عدالت پیشه کن! کسانی که در آن مجلس حضور داشتند بهخشم آمدند و از جمله "خالد بن ولید" برخاست و گفت: ای رسول خدا! اجازه میدهید گردن او را بزنم؟ رسول خدا(ص) فرمود: نه، شاید نمازخوان باشد . فرمود: شاید نماز بخواند ولی به زبان چیزی میگوید که در دل چنین نیست، رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: من فرمان نیافتهام که دل مردم را جستوجو کنم یا شکم آنان را پاره کنم [تا بدانم در آن چه میگذرد].[6]
* پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: هر مسلمانی که مسلمان دیگری را تکفیر کند و او را کافر بخواند اگر کافر نبود، خود کافر میگردد.[7]
* پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: اگر مردی، برادرش را تکفیر کند یکی از آن دو را گرفتار پیامدهای این کار کرده است.[8]
* هم کیشان خود را تکفیر نکنید حتی اگر گناهان کبیره مرتکب شدند.[9]
* هیچکدام از اهل قبله را تکفیر نکنید حتی اگر مرتکب گناهان کبیره شده باشند.[10]
* هم کیشان مرا تکفیر نکنید حتی اگر مرتکب گناهان کبیره شدند.[11]
ویژگی دوم: عدم اعطای فرصت اندیشه و حق اظهارنظر به دیگران.
وقتی "تکفیریها" مخالفان خود را تحت عناوین ویژهای که خود برمیگزینند به قتل میرسانند، روشن میشود که برخوردشان با دیگران مبتنی بر عدم اعطای فرصت طرح دیدگاهها و مناقشه و بحث و گزینش به دیگران است و این اصل، با قرآن و سنت نبوی نیز کاملاً مغایرت دارد؛ مخالفت این امر با قرآن، به دلیل مغایرت کاملش با دو اصلی است که قرآن مطرح کرده است:
اصل اول: عدم اجبار در دین. خداوند متعال میفرماید: «لااکراه فی الدین» (سوره بقره ـ256)( در کار دین هیچ اکراه نیست.)
« فذکر انما انت مذکر * لست علیهم بمصیطر» (سوره غاشیه ـ22) (پس پند بده که تنها تو پند دهندهای * تو بر آنان چیره نیستی.)
* « افانت تکره الناس حتى یکونوا مؤمنین» (سوره یونس ـ99)( آیا تو مردم را ناگزیر میکنی که مؤمن باشند؟)
برای توضیح این نکته که حرکت تکفیر، چگونه از بیتوجهی و نادیده گرفتن این اصل قرآنی، سرچشمه میگیرد، یادآور میشویم: کسی که معتقد به عدم اجبار و اکراه در دین باشد، نمیتواند مخالفین خود را به نام دین، به قتل برساند به بیان دیگر، قتل مخالفین با ایده اجبار در دین و نه عدم اجبار در آن، همسویی دارد بهگونهای که نمیتوان گفت و معنی ندارد که بگوییم: کسی مجبور به پذیرش چیزی نیست ولی با اینحال به خاطر عدم پذیرش آن، به قتل میرسد، بنابراین کشتن برپایه عدم پذیرش [چیزی] به معنای پیروی از اجبار برای پذیرش است که مخالفت آن با قرآن، کاملاً روشن است.
اصل دوم: لزوم گوش دادن به سخنان [دیگران] برای پیروی از بهترین آنها.
خداوند متعال میگوید: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله واولئک هم اولوا الالباب» (سوره زمرـ 18) (کسانی که گفتار را میشنوند آنگاه از بهترین آن، پیروی میکنند، آنانند که خداوند راهنماییشان کرده است و آنانند که خردمنداند.)
کاملاً روشن است که حکم به لزوم شنیدن سخنان، هیچ سنخیتی با قتل مخالفین نظری ندارد به عبارت دیگر اگر عدم اعتقاد دیگران به معتقدات ما، توجیهی برای قتل یا تکفیر آنها باشد، نباید اجازه داده میشد فضای شنیدن به سخنان بهتر، فراهم گردد و طبق این فرض، باید فرد مخالف، کشته شود؛ زیرا به دلیل داشتن عقاید غیرصحیح، محکوم به قتل شده است.
بدین ترتیب، روشن میشود که قتل مخالف، ریشه در تعصب و جهل و نادانی دارد و به هیچ وجه، کمترین ربطی به دین ندارد و حتی بشدت با آن مخالف است.
و در مخالفت اصل مورد اعمال تکفیریها با سنت شریف نبوی(ص)، باید گفت که در تاریخ، هرگز نقل نشده که پیامبراکرم(ص) اقدام به اجبار کسی برای پذیرش اسلام کرده باشد و گواهی تاریخ همواره کاملاً عکس آن بوده است. در ذیل به دو نمونه تاریخی در تأیید این ادّعا اشاره میشود:
نمونه اول: پیامبراکرم(ص) پس از پیروزی بر مشرکان در پی فتح مکه، میتوانست با یاری گرفتن از قدرت و سلطه و توان شمشیر خود، افراد را وادار به پذیرش اسلام کند ولی جز هدایت آنان به راه حق، کار دیگری نکرد. شاهد این امر نیز این بود که نفرمود: «هرکس اسلام آورد، در امان خواهد بود» بلکه فرمود: « هرکس درب خانه خود را بست، در امان است و هرکس سلاح بر زمین گذاشت، در امان است و هرکس وارد خانه ابوسفیان شد، در امان است.»
نمونه دوم: روایت شده که وقتی یکی از شعرا، خدمت آنحضرت(ص) رسید و به ایشان گفت: «من از قرآن بهتر میآورم» فرمان قتل او را نداد بلکه در جوابش فرمود: بگو! چه داری؟ او نیز گفت: «دنت الساعة وانشق القمر ـ لغزال فرّ منى ونفر» (روز رستاخیز نزدیک شد و ماه دوپاره گردید به خاطر آهویی که از دستم گریخت و گریزان شد.)
رسول اکرم(ص) در پاسخش فرمود: سخنت زیباست ولی کلام خدا زیباتر است.
حقیقت آنست که نگاهی ساده به زندگی و سیره پیامبراکرم(ص) برایمان مسلم میسازد که دو اصل قرآنی (عدم اجبار در دین و لزوم گوش سپردن به سخنان دیگران) در سیره و زندگی پیامبراعظم(ص) به اوج خود رسید به گونهای که آنحضرت(ص) همواره مراقب بود تا از سوی مسلمانان اقدامی صورت نگیرد که جوّ فشار و اجباری بر غیر مسلمانان پدید آورد که از مخالفت کردن بهراسند و به این دلیل، اسلام آورند. به عنوان شاهدی بر این امر، کافی است آنچه را در کتب تاریخ آمده بازگوییم، پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در راه خود از مدینه به سوی مکه، در جایی به نام "عرق الظبیة" به مردی از اعراب برخورد کرد. از او درباره مردم پرسیدند ولی او هیچ خبری نداشت، به او گفتند: به رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) درود بفرست [احترام بگذار]. گفت: مگر در میان شما پیامبرخدا (صلی الله علیه وسلم) وجود دارد؟ گفتند: آری. او نیز برآنحضرت درود گفت. سپس گفت: اگر پیامبرخدا هستی به من بگو در شکم این شتر من چیست؟ "سلمة بن سلامة بن وقش" به وی گفت: از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله وسلم) مپرس، بیا پیش من، خودم در این مورد بهتو خواهم گفت . تو، بر آن پریدهای و در شکمش از تو، برّهای است[!!]؛ رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: شرم بر تو باد این مرد را مسخره کردی؟ آنگاه از "سلمه" روی برگرداند.[12]
ویژگی سوم: کشتارجمعی، عملیات کشتار جمعی که گروههای تکفیری به صورت مکرر و فزایندهای دنبال میکنند و دربردارنده خصلتی است که اسلام از هر دوی آنها آشکارا و در کمال روشنی، بهدور است که عبارتند از:
الف: هدف قرار دادن زنان، کودکان و سالمندان و قتل آنها.
ریختن خون کودکان و زنان و سالخوردگان ـ که گروههای افراطی همه روزه در حال انجام چنین جنایاتی هستند ـ چیزی است که اسلام بشدت مسلمانان را از آن بر حذر داشته است. پیش از تکفیریها نیز "خوارج" ـ یا گروهی از ایشان ـ همین کارها را میکردند؛ "فضل بن شاذان" میگوید: « و از ایشان ـ یعنی خوارج ـ کسانی هستند که قتل زنان و فرزندان را روا میدارند و میگویند: جایگاه آنان نیز همچون نطفهها در پشت مشرکان است و میگویید: «لا حکم الا الله» و خود در تمامی این گفتهها وکردهها، به نظرخویش عمل میکنند وبنابراین طبق رأی خود، میکشند و حلال و حرام میکنند و با اینحال، خوارج نیز یکسان نیستند و همدیگر را میکشند و از یکدیگر تبرّی میجویند.»[13]
با مراجعه به سنت مطهر نبوی(ص)، ملاحظه میکنیم که قتل ایشان را بشدت رد کرده و با قاطعیت تمام، ارتکاب چنین جنایاتی را نهی میکند؛ در حدیثی آمده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)، قتل زنان و فرزندان را نهی فرمود.[14]
و در روایتی از امام جعفرصادق(ع) آمده است: « رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) ، قتل زنان و فرزندان را در "دارالحرب" نهی فرمود مگر آنکه در جنگ شرکت داشته باشند و حتی اگر زنان جنگیدند باید تا آنجا که میشود آنها را بهحال خود گذاشت و بیمی بهخود راه نداد. وقتی از کشتن آنها در "دارالحرب" نهی فرموده، به طریق اولی در "دارالاسلام" باید چنین باشد.»[15]
ب ـ عدم تفکیک میان گناهکار کافر و بیگناه کافر:
کشتار جمعی لامحاله متضمن درهم آمیختن گناهکار وبیگناه است .این درهمآمیزی با اصل قرآنی که میگوید: «و لاتزر وازرة وزر اخری» (سوره فاطر ـ 18) (هیچ کس بار گناه دیگری را بر دوش نمیکشد.) کاملاً مخالف است.
در تاریخ نیز، شاهدی بر این درهمآمیزی وجود دارد و خوارج خود چنین بودند، حضرت امام علی (علیه السلام) در این باره سخن گفته و در پی تکفیر وی از سوی ایشان، به آنان فرمود: « اگر مدعی هستید که من خطا کردهام و گمراه شدهام، چرا همه امت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را با گمراهی من گمراه میدانید و آنها را هم خطاکار میخوانید و ناروا تکفیرشان میکنید؟ میخواهید شمشیرهایی را که بر دوش گرفتهاید بر سر هرکه بود فرود بیارید و گناهکار و بیگناه را با هم یکی پنداشته و بیپروا بیازارید؟»[16] و آنگاه با استناد به سنت پیامبراکرم(ص) پاسخشان داده میفرماید:
« مگر فراموش کردهاید که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) مردی زناکار را که همسر داشت فرمود تا سنگسار نمایند و پس از آن بر او نماز گزارد و میراثش را به بازماندگانش داد؟! و کسی را که آدم کشته بود، گفت تا بکشند اما آنچه از او مانده بود به نام ارث به خانوادهاش بخشود؛ آری آن حضرت بنابر فرمان خدا، بدین شیوه داد مردم را میداد و هیچگاه از سهمی که دراسلام داشتند، جلوگیری ننمود و نامشان را از طومار مسلمانان نزدود.»[17]
ویژگی چهارم: شرکت در مشوه ساختن چهره اسلام
از جمله پیامدهای فاجعه بار گسترش این پدیده شوم، مشوه ساختن چهره اسلام است؛ حقیقت آنستکه اعمال خشونت آمیز تکفیریها، سهم بسزا و فعّالی در خدشهدار ساختن چهره این دین پاک، ایفا کرده است بهگونهای که آنها ـ تکفیریهاـ در همان زمان که دشمنان اسلام سعی در گسترش محدوده جنگ تبلیغاتی علیه اسلام و کوشش در اثبات اینکه اسلام دارای همه عناصر و ابزارهای برانگیزاننده خشونت در جامعه بشری است، دارند با این گونه اعمال خشونت آمیز، بهترین خوراک تبلیغی را برای رسانههای غرب فراهم آوردهاند و بطور ملموس [و در راستای ادعای خصمانه غربیها] ثابت کردند که اسلام به دور از صلح و بهمثابه خطری علیه بشریت بشمار میرود . این خیانت بزرگی علیه اسلامی است که پیامبر گرامی آن (ص) کوشش کرد آنرا دینی همسو با فطرت آدمی و کامل کننده اخلاق، معرفی نماید.
جامعه اسلامی باید بداند که چنانچه اینگونه اعمال پست و غیرانسانی از سوی افراطیون به نام اسلام ادامه یابد و گسترش پیدا کند و ما نتوانیم آنانرا از اینکارها باز داریم، حتماً ابعاد انسانی و فطری اسلام بیش از پیش پنهان شده و چنین امری منجر به تنگتر شدن اقبال غیرمسلمانان به اسلام و ورود به این دین، خواهد گشت.
شایسته یادآوری است که چون اینگونه اعمال جنایتکارانه به نام جهاد صورت میگیرد، تشویه یاد شده بیش از هرچیز این مفهوم و اصل قرآنی [یعنی جهاد] را نشانه میگیرد، حقیقت آنستکه پیامبراکرم(ص) طی سالیانی که مسلمانان در مکه مکرمه حضور داشتند هرگز اجازه نداد کسی به جهاد و حتی دفاع از خود، بپردازد؛ این امر نیز تنها در راستای پاسداری از حرمت جهاد و پاسداری آگاهانه از این مفهوم بود، زیرا آن زمان، موقعیت برای این کار مناسب نبود و چنانچه مسلمانان اقدام به جهاد میکردند، اقدامشان بیهوده و آسیب رساننده به خود جهاد و به حاشیه راندن آن و بههدر دادن قابلیتها و امکانات سترگ و تشویه چهره واقعی آن بشمار میرفت . ولی زمانی که مسلمانان وارد "مدینه" شدند و فرهنگ [اسلامی] و قدرت و اتحاد و عدّه و عددشان شکل گرفت، ایستادگی و مقاومت آگاهانه در برابر تجاوزات مشرکان را آغاز کردند و وارد [فاز] جهاد گشتند و بدین ترتیب، قابلیتهای جهاد بیش از پیش شکوفا گردید و نبردهایشان برخاسته از بصیرت و آگاهی و حسابشده بود.
حضرت علی (علیهالسلام) در توصیف یاران پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «ایشان بصیرتهایشان را بر شمشیرهایشان حمل کردند.»
در آنزمان بکارگیری نابخردانه و حساب نشده شمشیر و بهدور از هرگونه اندیشه و بصیرتی از سوی خوارج، صورت گرفته بود؛ مولای متقیان علی (علیهالسلام) درباره ایشان میفرماید: « مردمی دل سخت و زشتخو و بردگانی فرومایه و کینهجو که از هر سو گردهم آمدهاند و از میان آنهایی که اصل و نسبشان معلوم نیست دست چین شدهاند، کسانی هستند که چیزی نمیدانند و سزاوار است که آموزش و پرورش ببینند و شایسته است که از آنها مواظبت بشود تا درس بخوانند.» [نهج البلاغه، ابتدای خطبهء شماره 238].
بدتر از خوارج در این عرصه، کسانی هستند که اخیراً به نام تکفیریها مطرح شدهاند؛ زیرا جنایاتی که تحت عنوان جهاد مرتکب میشوند در هیچکدام از دورههای تاریخ اسلام سابقه نداشته و با این کار خود، به چهره جهاد بشدت آسیب رسانده و آوازة آنرا سخت در نظر دیگران، مشوه ساختهاند بطوریکه آنها به جهاد به عنوان سمبل خشونت غیرانسانی، مینگرند.
ویژگی پنجم: ایجاد تفرقه و پراکندگی میان مسلمانان
درگیری میان فرقههای اسلامی ـ همچنانکه میدانیم ـ مخالف قرآن و مغایر با کوششها و پافشاریهای پیامبراکرم(ص) در تشکیل امت و برقراری برادری اسلامی میان افراد آنست.
کافی است تنها به برخی روایات نبوی برای اثبات لزوم وحدت واجتناب از تفرقه، اشارهای داشته باشیم از جمله اینکه:
به فرموده آنحضرت (ص): « بندگان خدا! برادر یکدیگر باشید.»[18]
و نیز: « به همدیگر خشم نگیرید، رشک مبرید، پشت به یکدیگر نکنید و بندگان خدا! برادر همدیگر باشید و روا نیست که مسلمانی بیش از سه شب از برادر خود بیخبر بماند.»[19]
و نیز فرموده آنحضرت(ص): « بر شماست که با یکدیگر آمد و شد و عطوفت داشته باشید و از گسست و رشک و پشت به یکدیگر کردن، بپرهیزید و برادر یکدیگر باشید . مؤمن، برادر مؤمن است؛ او را خیانت نمیکند، رها نمیکند، تحقیر نمیکند و گفته مخالف با او را نمیپذیرد.»[20]
با توجه به آنچه گفته شد، روشن میشود که:
ـ با توجه به نفی قرآنی و نبوی درگیری و تفرقه، هرگز نباید اقدام به درگیری و تفرقه یا مشارکت در اینکار یا پوشش برای آن و سرانجام برنامهریزی برای اینکار کرد.
ـ اینکه وقتی اصل ورود به درگیری، مخالف با قرآن و سیره و سنت پیامبر اکرم(ص) بشمار میرود، مسلم است که گناه کسانی که اقدام به تفرقه خونین میان مسلمانان میکنند و درگیریهای عمیق میان طوایف مختلف آنها ایجاد مینمایند، بسیار بزرگ است.
حقیقت آنستکه در جامعه اسلامی چیزی همچون عامل تکفیر، باعث درگیریها و دشمنیها و اختلافهای عمیقی میان فرزندان امت اسلامی نشده است و متأسفانه این امر به عنوان عامل تفرقه مسلمانان امروزه به عنوان پدیدهای که بحران بسیار خطرناکی برای اسلام و مسلمانان بهدنبال داشته، مطرح شده است.
1ـ "صحیح مسلم"، ج1، حدیث57.
2ـ "بخاری" [1335] و "مسلم" [20/32] آنرا روایت کردهاند.
[3]ـ "بخاری" [96/158] و "مسلم" [95/155] آنرا روایت کردهاند.
[4]ـ "مسلم" [96/158] و "البخاری" [4021] آنرا روایت کردهاند.
[5]ـ "بخاری" [385] آنرا روایت کرده است.
[6]ـ "صحیح البخاری" 5/164، "صحیح مسلم" 7/17.
[7]ـ "سنن ابی داود" 4/221.
[8]ـ "صحیح مسلم" 1/56.
[9]ـ کنزالعمال، جلد1، صفحات 216ـ 215 .
[10]ـ "کنزالعمال"، جلد1 صفحات : 216ـ 215.
[11]ـ "لسان المیزان"، "ابن حجر"، جلد3 صفحه 123.
[12]ـ ابن هشام الحمیری ، "السیرة النبویة"، جلد دوم صفحات : 449ـ 445؛ ابن کثیر ، "السیرة النبویة"، جلد2 صفحات : 391ـ389؛ ابن کثیر ، "البدایة و النهایة" جلد3، صفحات : 320ـ 319.
[13]ـ (الفضل بن شاذان الازدی) "الایضاح" ، صفحات 50 ـ 48.
[14]ـ (الحرالعاملی) "وسائل الشیعه" (آل البیت)، جلد15، صفحات : 65-64؛ (ابن ابی جمهور الاحسائی) "عوالی اللئالی"، جلد1 صفحات : 136ـ 135؛ "السنن الکبری" (البیهقی) جلد9، صفحه 78.
[15]ـ (الحرالعاملی)، " وسائل الشیعه" (آل البیت) جلد15، صفحات : 65-64.
[16]ـ "نهج البلاغه" جلد2، صفحات 8 ـ7 [خطبهء 122].
[17]ـ همان منبع.
[18]ـ "صحیح البخاری"، جلد6، صفحات 137ـ136؛ "مسند احمد"، جلد1، صفحه5.
[19]ـ "سنن ابی داود"، جلد2، صفحات 459ـ 458.
[20]ـ (میرزا نوری) "مستدرک الوسائل" ، جلد9، صفحات : 50 ـ49.
- ۹۳/۱۱/۱۰