مشارکت مطلوب در روند تمدنی جهانی و همزیستی مسالمت آمیز با دیگران از دیدگاه اسلام
مشارکت مطلوب در روند تمدنی جهانی
و همزیستی مسالمت آمیز با دیگران از دیدگاه اسلام
سید ابوالفضل موسویان (1)
مقدمه
تاریخ بشر پر است از نزاعها و جنگهای خونینی که یادآوری آن, دل هر انسانی را به درد میآورد. از بررسی عوامل خشونت و جنگ بین انسانها شاید بتوان گفت دو دسته عامل قابل تفکیکاند: 1_ عوامل مادی 2_ عوامل معنوی و فکری. زیرا اختلافات و در نهایت جنگ بین انسانها یا بر اساس تضاد منافع مادی اعم از منافع اقتصادی یا کشورگشایی میباشد و یا بر اثر اختلافات فکری و عقیدتی است.
در این مقال نخست به این بحث می پردازیم که آیا انسانها دارای اصول و آرمانهای مشترکی هستند که برای نیل به آنها با هم تفاهم داشته باشند یا خیر؟ و ثانیا مراد از همزیستی مسالمت آمیز چیست ؟ و آیا اساساً اسلام با جنگ مذهبی و عقیدتی موافق است یا مسلمانان میتوانند با دیگران اعم از پیروان مکاتب الهی یا مشرکان, زندگی مسالمت آمیز داشته باشند؟
لذا بحث را طی دو مطلب: 1 _ اصول مشترک، 2 _ همزیستی مسالمت آمیز, پی میگیریم.
1. اصول مشترک بین انسانها
در مورد شناختها و تمایلات انسان سه نظریه وجود دارد:
1 _ افلاطون معتقد است انسان وقتی به دنیا میآید همه چیز را میداند. روح انسان قبل از تعلق به بدن در دنیای دیگری وجود داشته است که به قول او دنیای مثل است و روح انسان در دنیای مثل به حقایق اشیاء رسیده است اما بعد از این که به بدن تعلق میگیرد یک نوع حجاب میان او و معلوماتش برقرار میشود مانند کسی که یک چیزهایی را میدانسته ولی موقتاً فراموش کرده است. از این رو تعلیم در مکتب او فقط تذکر است و بس.
2 _ در مقابل نظریه افلاطون, اغلب فیلسوفان قدیم و جدید بر این باورند که تمام معلومات انسان اکتسابی است. لوح ضمیر صاف و پاک است و با حواس و دل و عقل, انسان معلوماتش را کسب میکند. اغلب فیلسوفان انگلیسی که بیشتر حسی بودهاند مانند جان لاک و هیوم معتقدند همه چیز آموختنی است. بنابراین روح انسان در بدو تولد مانند یک صفحه بینقش است که چیزی در آن نیست و هر چه بنویسند, همان میشود.
3 _ نظریه دیگری وجود دارد که در عین حال که میپذیرد همه معلومات انسان اکتسابی است اما در درون انسان استعدادهای یک سلسله امور بالقوه وجود دارد که جامعه به آن فعلیت میبخشد و یا احیانا مانع تحقق آنها می شود. آن چنان که در بذر, استعداد فلان میوه یا درخت موجود است.
بنابراین انسان, زبان, آداب و رسوم و افکار و عقایدش را ازجامعه میگیرد. جامعه است که ظرفیت روحی او را پر میکند و برایش شخصیت میسازد و او هم به نوبه خود در دیگران تأثیر میگذارد.
بر اساس این نظریه انسان برخی از امور (اصول مشترک) را بالفطره پی میگیرد اما فروع و شاخههای تفکرات او اکتسابی است.
دیویدهیوم در قرن هیجدهم متذکر شد که سرشت انسانی در طول اعصار و امصار در اساس یکسان بوده است و ای. او. ویلسون زیستشناس اجتماعی بیش از بیست ویژگی کلی را شناسائی کرده است.[2]
یکی از محققان تمایلات عالی انسانها را چهارگونه دانسته که عبارتند از: 1 _ حقیقت جویی, 2 _ میل زیبائی دوستی, 3 _ تمایل اخلاقی. 4 _ حس دینی[3]
و محقق فرانسوی تانگی دکونتمن( deguenetain Tanneguy ) درباره چهار مقوله و به ویژه در مورد حس دینی چنین میگوید: هم اکنون جریان فکری وجود دارد که روز به روز تعداد متفکرین زیادتری از مکتبهای گوناگون را به این مطلب معتقد میسازد که حس دینی یکی از عناصر اولیه ثابت و طبیعی روح انسانی است. اصلی ترین قسمت آن به هیچ یک از رویدادهای دیگر قابل تبدیل نیست. بلکه نحوه ادراک فطری و راء عقلی است که یکی از چشمههای آن از ژرفای روان ناخودآگاه فوران میکند و نسبت به مفاهیم زیبایی و نیکی و راستی (حقیقت جویی) , مفهوم دینی یا به تعبیر صحیحتر مفهوم مقدس (Saere) مقوله چهارمی است که دارای اصالت و استقلال سه مفهوم دیگر است[4].
یکی از متفکران میگوید: وجدان اخلاقی یک واکنش ساختگی نیست بلکه عمیقترین عامل طبیعت بشری میباشد و اشخاص با وجود تظاهرات گوناگون نمیتوانند این وجدان را خاموش نمایند و نابود کنند.[5]
و تدوین کنندگان سندِ کاری برای آغاز کمیسیون حقوق بشر و تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر _ یعنی جان هامفری و گروه او _ هدفشان این بود که برداشتی مشترک از حقوق بشر بیابند که همگان - به رغم تفاوتهای بسیار میان فرهنگها، نظامهای سیاسی، جایگاههای جغرافیایی و اوضاع و احوالشان - آن را بپذیرد. در واقع عدهای معتقد بودند که خاصیت و فضیلت اصلی «اعلامیه جهانی» باید ارائهی پاسخی مثبت به این پرسش باشد که آیا در زمینه حقوق بشر میتوان بر سر قاعده و هنجاری بینالمللی به توافق رسید؟
هربرت اوات (Herbert V. Evatt) اهل استرالیا که در آن هنگام رئیس مجمع عمومی بود چنین دیدگاهی داشت و نوشته بود: برای نخستین بار در تاریخ، جامعهی بین المللی یک صدا اندیشهای جمعی را درباره آزادیها و حقوق اساسیای بیان کرده است که یکایک ملتها برای آنها پیکار کرده، رنج برده یا حتی در گذر قرنها جان باختهاند.[6]
این نظریه بر این باور است که اهداف قواعد اخلاقی: بقای جامعه، برطرف کردن رنج و غم، رشد و شکوفائی انسانی (کمال جوئی)، حل عادلانه و دقیق تعارضهای میان منافع است و این اهداف مجموعهای از اصول مشترک را به بار میآورند که در واقع، زمینه و بنای برخی از تفاوتهای فرهنگی است که انسان شناسان گزارش کردهاند.
و بالاخره شهید مطهری پنج مقوله را فطری همه انسانها میداند و می گوید: مقوله حقیقت و دانائی, مقوله هنر و زیبائی، مقوله خیر و فضیلت، مقوله خلاقیت و فنّانیّت و مقوله عشق و پرستش. همه اینها از فطرت انسان سرچشمه میگیرند.[7]
در مقابل این نظریه که چهار یا پنج مقوله کلی یا برخی از امور جزئی را امری فطری و خواسته همگانی بشر دانست. برخی معتقدند فطرتی وجود ندارد و همه اینها تعلیمات و آموزشهای جامعه است؛ از جمله مارکسیسم در انسان شناسیاش فطرت وغریزه برای انسان نمیشناسد و هر گونه ذات و سرشت درونی را نفی میکند. چون قبلاً در جامعه شناسی قرن نوزدهم این مسأله مطرح شده بود که جامعه شناسی انسان بر روان شناسی او تقدم دارد چیزهایی که میپنداریم برای انسان غریزی و فطری است در واقع جامعه به او اعطا کرده و اصولاً هر چه انسان دارد جامعه به او داده است. این جامعه است که به همه جهازات روحی و روانی انسان شکل میبخشد. جامعه است که غریزه اخلاقی را به فرد تحمیل میکند و او خیال میکند که آن را از خودش دارد. انسان مثل یک ماده خام است که تحویل کارخانه داده میشود و خودش هیچ اقتضایی ندارد. کارخانه آن را به هر شکلی خواست درمیآورد یا مثل نوار خالی ضبط صوت است که هر چه بگویید همان را به شما تحویل میدهد.[8]
همچنین نسبیت گرایان از مشاهده این که فرهنگهای گوناگون دارای قواعد متفاوتاند این نتیجه را گرفتهاند که مجموعه قواعد هیچ فرهنگی بهتر از دیگری نیست، بلکه بهتر بودن مجموعهای از قواعد بر مجموعه ای دیگر, بستگی به اهداف نظام اخلاقی دارد. بنابراین اعتبار همه اصول اخلاقی به فرهنگ یا گزینش فردی برمیگردد.
«جان لد»، استاد دانشگاه برن نسبیت گرایی اخلاقی را این گونه تعریف میکند: نسبیت گرایی اخلاقی آموزهای است که میگوید: صواب و خطای اخلاقی اعمال جوامع مختلف فرق میکند و هیچ ملاک اخلاقی عام و مطلقی که برای همه انسانها در همه زمانها الزامآور باشد، وجود ندارد.[9]
نظریه اسلام در مورد اصول مشترک
متفکران اسلامی بر اساس آیات و روایات به این نتیجه رسیده اند که گر چه انسان همه معلوماتش را از خارج میگیرد اما اصول اولیه تفکر انسان، آموختنی و استدلالی نیست. مثلا همین قدر که انسان دو طرف قضایا را تصور کرد، ساختمان ذهن طوری است که بلافاصله به طور جزم حکم به رابطه میان موضوع و محمول میکند مثلاً اگر بگوئیم کل از جزء بزرگتر است. تصور کل، جزء، بزرگ و کوچک را از بیرون میگیرد اما همین که این تصورات را کنار هم گذاشت بدون نیاز به دلیل و معلم و تجربه، حکم میکند که کل از جزء بزرگتر است.
برای تأیید این نظریه به دو دسته آیات استناد شده است. در یک دسته از آیات قرآنی، خداوند میفرماید انسان در هنگام تولد هیچ چیز را نمیدانست و صرفاً ابزار شناخت (چشم، گوش، دل) به او داده شد «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلکم تشکرون» (نحل / 78) که به طور کلی هر گونه علمی را از انسان در هنگام تولد، نفی میکند.
اما دسته دیگری از آیات بر این نکته تأکید میکند که برخی از امور در اختیار انسان قرار گرفته است یعنی استعدادی در وجود او نهاده شده است که می تواند حق را از باطل باز شناسد. لذا کار انبیاء صرفا تذکر و یادآوری دانسته شده است. «انما انت مذکر» (غاشیه / 21) و حتی خود قرآن ذکر نامیده شده «قد انزل الله الیکم ذکراً» (طلاق / 10) یا در برخی موارد با پرسش، جواب آن را به خود انسان واگذار نموده که مسلماً مورد تأیید او قرار میگیرد. مانند: «قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون» (زمر / 9)؛ بگو آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند یکسانند؟ «ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار» (ص / 28) آیا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند همچون مفسدان در زمین قرار میدهیم؟ یا پرهیزگاران را همچون فاجران؟
انسانها گر چه بر اثر آموزشها، تربیتها و محیط اجتماعی و عقیدتی ممکن است شکل خاصی پیدا کنند، در عین حال آن جوهرهای که از آن گاهی به فطرت و گاهی به امانت، گاهی به عهد یاد میشود، هرگز نمیمیرد لذا انبیاء الهی در جوامع کاملاً منحرف و نسبت به افراد منحرفی که به بیعدالتی و عقاید خرافی خو گرفته بودند، هرگز از هدایت آنان ناامید نشدهاند. خداوند به حضرت موسی و هارون میفرماید نزد فرعون بروید که طغیان کرده و با گفتار نرم با او سخن بگوئید شاید متذکر شود « اذهبا الی فرعون انه طغی و قولا له قولاً لیناً لعله یتذکر او یخشی» (طه / 44)
همانطور که ملاحظه شد در انسان شناسی الهی، انبیاء حتی نباید از هدایت اشخاصی همچون فرعون ناامید و مأیوس شوند و هدایت خود را منحصر به قوم و جمعیتی خاص قرار دهند خداوند کتابش را برای تمام مردم نه گروه و قوم خاصی فرستاده است « تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا» (فرقان / 1) و در جایی دیگر رسالت پیامبر (ص) را هدایت تمام مردم دانسته است «و ما ارسلناک الا کافه للناس » (سبا / 28) زیرا در وجود انسان امانتی به ودیعه نهاده شده است که قدرت تشخیص حق از باطل، درست از نادرست را دارد و در این راستا انبیاء توانستهاند تحولاتی در تاریخ بشریت به وجود آورند و انسانها را دگرگون کنند.
حال به بررسی آیات و روایاتی میپردازیم که بیانگر این قدرت تشخیص در انسان است.
آیاتی در قرآن وجود دارد که گر چه انسان را دارای ظرف خالی میداند که باید همه چیز را فرا گیرد( که نمونه ای از آن گذشت) اما در عین حال قدرت تشخیص برخی امور و جهت گیری خاصی را در زندگی برای او ترسیم کرده است:
1- آیه معروف فطرت در سوره مبارکه روم آیه 30 خداوند میفرماید: « فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم» پس چهره خودت را به سوی دین کن به شکل پایدار ]در حالی که حق گرا هستی[ این فطرت الهی است که خدا مردم را بر آن خلق کرده است و تغییرناپذیر است. این است آن دین راست و مستقیم.
در این آیه در کمال صراحت، دین را فطرت الهی برای همه مردم میشناسد که این فطرت قابل تغییر نیست.
2- در برخی از آیات قدرت تشخیص حق از باطل و سره از ناسره را، خداوند به همه افراد بشر داده است و در خلقت، از آن چنین یاد میکند «و نفس و ماسواها فالهمها فجورها و تقواها» (شمس / 8). یعنی قسم به نفس آدمی و آن کس که او را منظم ساخته پس به او کارهای زشت و تقوا را الهام نمود. یا در جای دیگر چنین میفرماید: «فهدیناه النجدین» (بلد / 10) یعنی ما انسان را به هر دو راه (خوب و بد) هدایت کردیم.
تعبیر الهام و هدایت قابل تأمل است. برخی الهام را به معنای شناساندن راه فجور و تقوا معنا کردهاند. و برخی, آموختن طاعت و معصیت. یعنی خدا به آنان طاعت و معصیت را آموخت تا طاعت را به جا آورند و معصیت را ترک گویند. و از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: خداوند برای نفس آنچه را باید بیاورد و آنچه را باید ترک کند, تبیین نمود .[10] یعنی قدرت تشخیص بد و خوب را به او داده است حتی اگر در محیط آلوده تربیت شده باشد.
3- در سوره مبارکه یس آیه 60 و 61 از فطرت خداپرستی چنین یاد میکند:
«الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم». آیا خداوند از شما بنی آدم پیمان نگرفت که شیطان را پرستش نکنید زیرا او دشمن آشکار شماست. و این که مرا پرستش کنید که راه مستقیم این است؟
در این آیه سخن از عهد و پیمانی است که با همه فرزندان آدم بسته شده یعنی در ساختمان وجودی آنان این شناخت و معرفت وجود دارد که خدا را پرستش کنند نه شیطان را.
4- در آیه «ذر» از این پیمان چنین یاد میکند:
«و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیمة انا کنا عن هذا غافلین او تقولوا انما اشرک آباؤنا من قبل و کنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون» (اعراف / 3 _ 172)
و به یاد آر هنگامی که خدای تو از پشت فرزندان آدم, ذریه آنها را برگرفت و آنها را بر خود گواه ساخت و پرسید آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: بلی ما به خدایی تو گواهی میدهیم. که دیگر در روز قیامت نگوئید ما از این واقعه غافل بودیم. یا آنکه بگوئید که چون منحصراً پدران ما به دین شرک بودند و ما هم فرزندان بعد از آنها بودیم پس پیروی پدران خود کردیم. آیا به عمل زشت اهل باطل ما را به هلاکت خواهی رساند؟
همانطور که ملاحظه شد انسانها گر چه از پدر و مادر مشرک به دنیا بیایند اما اینگونه نیست که مجبور به پذیرش عقاید آنان باشند و نتوانند خودشان تحقیقی در این باره بنمایند و به حق برسند. بلکه می توانند حق را بیابند و اگر به ندای حقیقت طلبی خود پاسخ ندهند، در روز قیامت نمی توانند این کار خود را توجیه نمایند.
5- و در آیه امانت از این استعداد این گونه یاد نموده است: « انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا» (احزاب / 72) ما امانت را بر همه موجودات عرضه داشتیم، آسمانها و زمین و کوهها از پذیرش آن امتناع کردند و انسان آن را پذیرفت. به راستی که او ظلوم و جهول است.
در این آیه از وجود ودیعه ای در انسان خبر میدهد که آنچنان با اهمیت است که موجودات بزرگی مانند آسمانها، زمین و کوهها از تحمل آن عاجز ماندند.
در روایاتی نیز به این حالت انسان توجه داده شده است از جمله:
1. حدیث معروف پیامبر(ص) که میفرماید: «کل مولود یولد علی الفطرة فابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه»[11] یعنی هر مولودی که به دنیا میآید بر فطرت الهی ]خداپرستی[ به دنیا میآید و این پدران و مادران او هستند که او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی میکنند. یعنی هر کسی در هر گروهی هست آن فطرت را به همان سمت سوق میدهد.
این روایت در کتاب معتبر کافی نقل شده است و تفسیر المیزان آن را در ذیل آیه «فاقم وجهک للدین» آورده است.
این حدیث در نقل اهل سنت[12] دارای ذیلی است که میگویند پیامبر(ص) پس از آنکه این جمله را فرمود یک مثالی زد و فرمود: آیا تا به حال دیدهاید یک گوسفندی از مادرش گوش بریده متولد شود؟ یا گوسفند از مادر با گوش سالم به دنیا میآید و انسانها گوش او را میبرند؟ یعنی فطرت اسلامی را به همان گوش سالم که مقتضای سرشت و طبیعت انسان است تشبیه نمودهاند و غیر اسلام را به گوش بریده که یک عامل خارجی او را به آن روز درآورده است.
2. در نهج البلاغه خطبه اول، امیرالمؤمنین(ع) پس از این که خلقت عالم و آدم را بیان میکنند در مورد بعثت انبیاء میفرمایند:
«فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول». یعنی خدا رسولان خود را در میان مردم فرستاد و پشت سر هم آنان را فرستاد تا از مردم بخواهند وفا به پیمانی که در فطرتشان است و نعمتهای خدا را که مورد غفلت و نسیان بشر است، به یاد آورند و با ابلاغ وحی بر مردم، حجت را بر آنان تمام کنند و گنجینه و دفینههای عقل را که در اعماق وجود و ضمائر آنان وجود دارد و آنان از آن غافلند بر ایشان آشکار نمایند.
تعبیر «ویثیروا لهم دفائن العقول» شبیه تعبیری است که در قرآن میفرماید: «و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلاتبصرون». یعنی در زمین و در خود شما نشانههایی برای یقین کنندگان است, آیا نمیبینید؟ یعنی در وجود انسان آیات و نشانه هایی از خداوند وجود دارد.
3. در تفسیر صافی از امام حسن عسکری حدیث مفصلی نقل شده است:
در این حدیث. در ذیل آیه «و منهم امیون لایعلمون الکتاب الاّ امانی» یعنی گروهی از اینها (یهودیها) مردمی امی و بیسوادند که از توراتشان جز یک سلسله آرزوها و خیالات خبری ندارند. یعنی همین قدر میدانند که یک توراتی هست. اما اگر بپرسید محتوای آن چیست؟ هیچ چیز نمیدانند. شخصی از امام صادق(ع) سؤال میکند که توده عوام چه تقصیری دارند؟ که قرآن از آنان انتقاد کرده است؟ زیرا خود قرآن هم قبول دارد که اینها مردم جاهل و بیخبری بودهاند. پس هر چه بر سر اینها آوردهاند، علماء آوردهاند. و باید همه نکوهشها متوجه آنان باشد نه مردم عوام.
امام در اینجا یک بحث بسیار عالی را طرح میکنند و ابتدا علما را تقسیم میکنند و ضرری که علمای بد برای جامعه دارند, بیان میکنند. سپس میفرمایند: اما توده مردم، چنین نیست.که بگویند درسش را نخواندهایم پس معذوریم؛ در برخی مسائل، عوام معذورند؛ مسائلی که باید درسش را بخوانند. اما مسائلی هست که درس خواندن نمیخواهد. انسان اضطراراً به حکم معارف فطری قلب خودش, آن را میفهمد. بعد مثال میزنند. میفرمایند: عوام یهود علمای خود را میدیدند که به اینها دستور تقوا و پاکی میدهند، دستور ربا نخوردن و مال حرام نخوردن می دهند ولی خودشان عمل نمی کنند و انسان اضطرارا و جبرا؛ به حکم سرشت قلبی خودش میفهمد (و اضطروا بمعارف قلوبهم...) که اگر کسی دستوری داد و خودش بر ضدش عمل کرد به حرف او نباید اعتماد نمود و باید او را طرد کرد. این درس خواند نمیخواهد، فطرت هر کسی این مقدار را میفهمد.[13]
اینها را ما میگوئیم ادراکهای اولیه فطری که اگر هیچ کسی هم به انسان یاد ندهد، انسان بالفطره این مقدار را میفهمد.
4. در کتاب عقل و جهل روایات بسیاری نقل شده است مبنی بر این که عقل میزان صحت و سقم مطالب است. مثلاً از علی(ع) نقل شده است:
«اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقلُ رعایة لاعقل روایة فان رواة العلم کثیر و رعاته قلیل»[14]
راجع به خبری که میشنوید با عقل رعایت بیندیشید نه با عقل روایت پس همانا راویان علم بسیارند ولی اندیشه کنندگان آن اندک.
یعنی عقل مراعات کننده انسان به او حکم میکند که روایت را دقیقاً مورد مطالعه قرار داده و صحت و سقم آن را از یکدیگر مجزا سازد. بنابراین عقل نیرویی است که با درک جهان بینی قادر است تا درست از نادرست و قبیح از حسن را مجزا سازد و سره از ناسره را بشناسد.
و در روایاتی عقل را یکی از حجج الهی بر بندگان دانستهاند؛ امام صادق(ع) در مورد عقل میفرماید: «حجة الله علی العباد النبی و الحجة فیما بین العباد و بین الله العقل»[15] یعنی پیامبر(ص) حجت خدا بر بندگانش میباشد و عقل حجت بین بندگان و بین خداست.
طبق این حدیث شریف. عقل اگر استنباط کننده درست از نادرست و تشخیص دهنده وظایف نسبت به او نبود، هرگز مقام حجیت بین بندگان و خدا را دارا نمیشد.
بر اساس آیات و روایات فوق، ساختمان وجودی انسانها طوری تنظیم شده است که حق و باطل، زیبایی، حس دینی و... را می توانند تشخیص دهند گر چه در محیط مخالف آن رشد کرده باشند لذا اگر مربیان صحیحی وجود داشته باشند با توجه به گرایش اصلی انسانها به آن اصول، همان جوامع عقب مانده و منحرف، به جامعه ای زنده و افتخار آمیز بدل می شود؛ انبیا و مصلحان بزرگ با توجه به همین ساختار وجودی انسانها, تمدنهای بزرگ را به وجود آورده اند؛ تمدن بزرگ اسلامی در پی زنده شدن روحیه حس دینی، کرامت انسانی و حقیقت طلبی به وجود آمد و تمدن کنونی غرب، بر اثر تقویت روحیه تحقیق و کنار گذاشتن تقلید کورکورانه از پیشینیان و محق بودن انسان شکل گرفت و....
2- همزیستی مسالمت آمیز
الف) مراد از همزیستی مسالمت آمیز
پیش از هر چیز تبیین این نکته ضروری است که مراد از همزیستی مسالمت آمیز کدامیک از گزینههای زیر میباشد:
1 _ همزیستی برای رسیدن به اهداف مادی فردی. در بینش فردگرایانه, انسانها به این دلیل در کنار هم جمع شدهاند که به تنهایی به مقاصد واهداف مادی خود نمیرسند و چون اصل برای آنان رسیدن به آن اهداف است, به اجتماع روی آوردهاند.
تامس هابز (1588 _ 1679) معتقد است. انسان به دیگران اهمیتی نمیدهد مگر این که در راه رسیدن به اهدافش کمک یا مانع وی باشند. بنابراین, توجه انسان بیشتر به زندگی و قدرت خود است تا چیز دیگر.[16]
2 _ همزیستی به دلیل همسطح بودن قدرت. از آن روی با دیگران همزیستی مسالمتآمیزی وجود دارد که توان تحمیل خواستههای خود را بر آنان ندارد. خروشچف برای همزیستی با دیگران این گونه استدلال میکند: نظر هر کس برای خودش خوشایند است. شما مجبور نیستند به کسی که دوست ندارید دل ببندید یا به دیدار آن شخص بروید. اما با کسی که با او پهلو به پهلو زندگی میکنید, چه میشود کرد؟ اگر نه شما و نه او هیچ کدام نخواهید مکانی را که بدان عادت کردهاید ترک کنید و به شهری دیگر بروید - به اقوا دلیل روابط بین دولتها نیز چنین است - پس چه باید کرد؟ دو راه وجود دارد: یا جنگ که باید گفت در قرن موشک و بمب ئیدروژنی نتایج وخیمی برای خلق جهان به بار خواهد آورد یا همزیستی مسالمت آمیز. از همسایهات لذت ببری یا نبری راهی جز این نیست که با او سازش کنی, زیرا ما فقط یک کره زمین داریم که باید در آن زندگی کنیم.[17]
3 _ همزیستی تحت سلطه حکومتی قاهر. در حکومت های دیکتاتوری یا حکومت هایی که اکثریت اجازه ابراز وجود به اقلیت نمیدهد. مردم به اجبار تن به همزیستی مسالمت آمیز میدهند چون از حکومت میترسند. برخی تا آنجا این نوع قدرت را در جهان ضروری دانستهاند که معتقدند باید قدرت برتر وجود داشته باشد و حتی برای رسیدن به آن باید در پی خلق درگیریها بود تا احساس خلأ قدرت نشود.
ساموئل هانتینگتون استاد دانشگاه هاروارد مقاله بحث انگیز خود را با عنوان «برخورد تمدنها» منتشر ساخته و به طور ضمنی طرح هابز را توصیه میکند: اگر بربرها وجود خارجی ندارند, باید در پی خلق آنها باشیم, جهان در مفاهیم متضاد, بهتر درک میشود. همسازی طبیعی, توهم خطرناکی است. بی شک خلأ قدرت (مانند وضعیتی که در بعد از جنگ سرد پیش آمده است) توسط کسانی پر خواهد شد که از اراده, ابزار, سرعت عمل و رهبری مناسبی برخوردارند.[18]
4 _ همزیستی مسالمت آمیز ارادی (براساس کرامت انسانی). این نوع همزیستی که منشأ آن اراده اشخاص بر اساس اصول انسانی است, میتواند هم بین افراد فرا دست و فرو دست (عمودی یا طولی) برقرار شود و هم میتواند بین افراد هم سطح (افقی یا عرضی) باشد.
در این برداشت, افراد و دولتها میتوانند گر چه دارای موضع برتر و نامساوی با دیگری باشند ولی با هدف و منافع مشترک, هم سطح عمل نمایند تا در این احترام متقابل, به اهداف عالی خود _ که عمدتاً معنوی و ارزشی است _ نائل شوند.
گرچه این بینش, بسیار ایدهآل و غیرعملی جلوه میکند و شاید کمتر دیده شده است که افراد و قدرتهای فرادست, تن به حقوق و خواستههای افراد و قدرتهای فرو دست بدهند. و لذا همه درصدد پیدا کردن قدرت برتر برمیآیند تا بتوانند از تضییع حقوق خود جلوگیری نمایند تا آنجا که شاعر میگوید:
رو قوی شو اگر راحت جهان طلبی که در نظام طبیعت ضعیف پایمال است
اما میتوان تدابیری اتخاذ کرد تا افراد ناتوان و ضعیف نیز حقوقشان ضایع نگردد. مثلاً در روابط بین مردم و حکومت, گر چه دولتها به درجات مختلف از کنترل جامعه خارج شده, بر آن غلبه مییابند و ارادهی خود را حاکم میکنند (حتی دولتهائی که توسط خود مردم بر روی کار آمده باشند) لذا میتوان با انتخاب دورهای و تقسیم دایمی قدرت به نهادهای کوچکتر و محلی, از این بن بست خارج شد. به طوری که کنترل همیشگی شهروندان بر نهادهای مدنی و در نتیجه نهاد سیاسی یعنی دولت ممکن گردد.
نظریههایی از قبیل دموکراسی مشورتی که حتی سعی در رسیدن به اجماع و رعایت حقوق اقلیت در جامعه میکند, در همین راستا شکل گرفته است.
اصولاً در این نظریه همزیستی مسالمت آمیز از باب احترام متقابل, کرامت انسانی, اصول مشترک و بالاخره این است که همه هم نوعاند; گفت و گو و مذاکره, مجاب کردن مخالفت نیست بلکه احترام به اوست و برای این که اصولاً گفت و گو امکان پذیر شود, احترام متقابل به دیگری شرط اصلی همزیستی مسالمت آمیزاست.
دیدگاه اسلام در مورد همزیستی مسالمت آمیز از همین نوع است. زیرا اسلام, انسانها را از یک پدر و مادر دانسته و اختلافات قومی, جنسیتی و ... را موجب برتری نمیداند.[19] انسان را دارای کرامت ذاتی دانسته[20] و امیرالمؤمنین(ع) در فرمان مؤکد به مالک اشتر دولت اسلامی را موظف به برخورد از سر رأفت و رحمت چه با مسلمان و چه غیر مسلمان, میداند, نه به سان حاکمان گرگ سیرت که جز به ثرت اندوزی نمیاندیشند زیرا مردم دو دستهاند یا برادران دینی و یا همنوعان.[21]
و به قول مولوی
این همه عربده و مستی و ناسازی چیست؟ نه همه همره و هم قافله و همزادند
ب) همزیستی مسالمت آمیز با وجود اختلاف فکری
همانطور که گذشت همزیستی مسالمت آمیز به شکل ارادی آن میتواند بین افراد بشر با همه اختلافاتی که با یکدیگر در نوع دین، فرهنگ، زبان و نژاد دارند. اما بر اساس این اصول مشترک بوجود آید. ولی آیا لازم است برای همزیستی مسالمت آمیز، معتقد شد که همه ادیان گوهر مشترک دارند؟ آن گونه که رودلف اتو و شلایر ماخر ادعا کردهاند.[22] یا آن گونه که برخی معتقدند همه ادیان دربردارنده حقیقتی نسبی هستند که صورتهای خاصی از آنها به وسیله فرهنگ تعیین شده و هر دینی صرفاً برای تابعان خود، هنجاری محسوب میشود. بنابراین هیچ دین نمیتواند به طور قطع و یقین ادعای درست بودن کند. لذا ویلهلم دیلتای (1833 _ 1911) فیلسوف آلمانی معتقد بود همه ادیان از ثمرات تاریخ بشر هستند. از این رو تاریخ، نه دین، میتواند حقیقت انسان را بر او مکشوف سازد. او ادعا کرد که این آگاهی تاریخی آشکارا مبین نسبی بودن هر گونه ادعای دینی و متافیزیکی است.[23]
یا به ادعای آرنولد توین بی (Toynbee) (1889 _ 1975) مورخ بزرگ که در مورد مسیحیت میگوید: مسیحیان باید این آموزه را که مسیحیت تنها دین حق است و نیز نگرش انحصارگرانه و بدون مسامحه نسبت به ادیان دیگر را که همراه این جزم است کنار نهند.[24]
به نظر میرسد که بهترین نوع پرداختن به این مسأله که با تکثر ادیان جهان ایجاد شده، آن باشد که اختلافات نهائی حل نشدنی را، هم تشخیص و تمییز دهیم و هم آنها را در مقام نظر و عمل مجاز بدانیم و در عین حال برای تحمل و تساهل انگیزه بیافرینیم.
به هر حال نمیتوان با این نظریه همراهی کرد که حقیقت مطلق در هیچ کجا یافت نمیشود. اما میتوان این گونه با آن همراهی نمود که اگر آموزههای دین از طرق ادراکات عقلی به دست آمده باشد با توجه به مشوب شدن این آموزهها با معلومات دیگر- که گریزی هم از آن نیست- برداشتها از آن متفاوت میشود آن گونه حتی در نزدیکترین یاران پیامبر(ص) و به اعترافات آن حضرت برداشت سلمان و ابوذر از معارف الهی میتواند متضاد باشد که هر یک دیگری را کافر بداند و اقدام به قتل او بنماید در حالی که پیامبر(ص) بین آن دو عقد اخوت بست.[25]
همین اختلاف در برداشت منع نشده و حتی امکان بر خورد با آن نیز وجود ندارد. البته انبیاء و اولیاء تلاش کردهاند که فهم پیروان خود را بالا ببرند و به تعقل و تدبر بیشتر توصیه کردهاند اما بالاخره همه انسانه در یک سطح نیستند و لذا گاهی که برخی از پیروان این توقع را از دیگران داشتهاند و حتی با امامان به مناظره میپرداختهاند ائمه آنان را از این گونه تلقی نسبت به دیگران که هر کس هم عقیده ما نیست پس اهل دوزخ است, بر حذر داشتهاند.[26]
شاهد بر این که برداشتها از دین یکنواخت نیست حتی از کتاب خدا میتواند برداشتهای متضادی صورت گیرد اوّلاً این که تاریخ گواه بر این اختلاف است. به گونهای که بسیار مشاهده شده است, افراد و گروههایی دیگران را کافر میپنداشته. و کم نبودند متفکران و صاحب نظرانی که در جوامع مختلف و حتی در جامعه اسلامی و حتی در میان شیعیان که از سوی هم کیشان خود به دلیل پارهای از برداشتها، متهم به کفر شدهاند. ثانیاً یکی از دلایلی که برای ضرورت وجود امام در میان امت برشمردهاند و از جمله هشام بن حکم در مناظره با عمرو بن عبید آن را بیان کرده است همین بوده که مردم در شناخت وحی – با وجود قرآن - ممکن است به خطا روند. لذا نیاز به امام دارند.[27] و به همین جهت پیامبر(ص) فرمود من در میان شما دو چیز گرانبها قرار میدهم کتاب و عترت که اگر به آنها تمسک کنید هرگز گمراه نمیشوید.
آری اگر معرفت دینی غیراکتسابی باشد همانطور که در مورد انبیاء و اولیاء مطرح است؛ از حضرت عیسی(ع) در گهواره چنین نقل شده است:« انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیاً» (سوره مریم / 30) که من بنده خدایم, او کتاب به من داده و مرا پیامبر قرار داده است. این معرفت مطابق با واقع است و نمیتواند این معرفت مختلف و متضاد باشد لذا پیامبران یکدیگر را تصدیق می-کردهاند و هیچ کدام با آموزههای دیگری مخالفت ننمودهاند.
و بنابراین که انسانها ممکن است در شناخت حقیقت به انحراف بروند و همه در یک سطح نیستند، لذا باید درصدد اصلاح عقیده بر آمد و با گفت و گو و مذاکرات علمی به عقیده صحیح دست یافت. و هرگز نباید با خشونت نظریهای را اثبات نمود.
خداوند به کسانی که به گفتگو میپردازند, بشارت می دهد و می فرماید: «فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» (سوره زمر / 18) پس بشارت بده به بندگانم؛ کسانی که گفتار را می شنوند و از بهترین آنها پیروی می کنند.و از امام موسی بن جعفر(ع) روایت شده است که خداوند در این آیه به اهل تعقل و اندیشه {بطور مطلق} بشارت داده است.[28] از این رو اسلام با همه مکتبها و ادیان که متعرض این گفت و گو نباشند و از در جنگ وارد نشوند، زندگی مسالمت آمیزی خواهد داشت.
قرآن کریم اهل کتاب (یهود و نصاری) را دعوت میکند تا مسأله توحید را که عقیدهی مشترک همه ادیان ابراهیمی است، جدی گرفته از این محور اتحاد دینی غفلت ننمایند و آن را از پیرایه تثلیث و مانند آن منزه سازند و باب گفتگو را در این باره باز نمایند. «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الاّ الله ولانشرک به شیئاً و لایتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فان تولوّا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» (آل عمران / 64)
در این آیه خداوند دستور صریح داده است که پیامبر(ص) باب گفتگو با اهل کتاب را بگشاید بدون این که هیچ گونه تحکمی (لایتخذ بعضناً بعضاً ارباباً) باشد و محور اصلی بحث، موضوع توحید که سخن همه انبیاء پیشین بوده است، باشد.
قرآن کریم حتی در مورد مشرکان و بت پرستان نیز اگر دست به توطئه گری نزند و بر سر راه تبلیغ اسلامی و بیان حقایق دینی و روشنگری اذهان بشر مانع ایجاد نکنند یعنی مخالفتی با آن روحیه فطری حقیقت طلبی ننمایند و بنای جنگ با مسلمانان را نداشته باشند، روش قسط و احسان را توصیه مینماید و میفرماید: «لاینها کم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین» (ممتحنه / 8) خداوند شما را از نیکی و قسط در حق آن دسته از مشرکان که با شما به جنگ برنخاسته و شما را از دیارتان بیرون نکردند، نهی نمیکند، خداوند قسط پیشهگان را دوست دارد.
این آیه با آیهی سوره توبه که دستور جنگ با مشرکان را صادر کرده است، منافات ندارد. زیرا آیهی سوره توبه مربوط به مشرکان محارب و جنگ طلب است و این آیه درباره اهل ذمه و کسانی است که با مسلمین پیمان صلح و دوستی برقرار کرده و به آن وفادارند و همانطور که ملاحظه شد. آیه مطلق است یعنی هر کس که با شما در جنگ نیست چه اهل کتاب باشد یا مشرک و بت پرست میتوانید با او پیمان صلح ببندید.
طبق آن چه فقها از متون فقهی به دست آوردهاند با اهل کتاب قرارداد ذمه و با مشرکان عقد صلح و امان بسته میشود و لذا غیر مسلمانان چه در جامعه اسلامی و چه به صورت دولتهای مستقل میتوانند به پیمان همزیستی مسالمتآمیز با مسلمانان مطمئن باشند و رئیس دولت اسلامی میتواند این پیمان را نامحدود نیز قرار دهد.[29] و حتی حکومت اسلامی میتواند عند اللزوم با کافران قرارداد امنیتی ببندد که از آن به «مهادنه» یاد میشود.[30]
در دستورات اسلامی، به پایبندی به تعهد، چنان اهمیت داده شده است که آن را لازمه ایمان و دین معرفی کرده است و کسی را که به عهدش پایبند نیست از دین بی بهره میداند و جمله «لادین لمن لا عهد له»[31] از فرمایشات مشهور حضرت رسول اکرم(ص) است در قرآن مجید نیز اهل ایمان را مخاطب قرار داده است و بر آنها واجب کرده است که به پیمانهای خود وفادار باشند. «یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود» (مائده / 1)
در مورد پیمانهای عدم تعرض که با دیگران بسته شده است مقرر میدارد، مادام که از طرف خود آنها نقض نشده است، مسلمین باید پایدار باشند. « فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم» (توبه / 7)
حتی اگر جمعی از مسلمانان علیه کفار درگیر شده باشند در صورتی میتوانید آنان را یاری کنید که با طرف مقابل پیمان صلح نبسته باشید «و ان استنصروکم فی الدین فعلیکم النصر الا علی قوم بینکم و بینهم میثاق والله بما تعلمون بصیر» (انفال / 72) یعنی اگر (مسلمانان هجرت نکرده مقیم مکه) از شما یاری طلبیدند، وظیفه شما یاری است مگر آن که علیه قومی باشد که میان شما و آنان میثاقی منعقد گردیده و خدا به آنچه میکنید بیناست.[32]
حضرت علی(ع) در نامهاش به مالک اشتر، یادآوری میفرماید: اگر با دشمنان هم پیمان بستی و آنها را امان دادی، به پیمانت وفادار باش و پناه دادن خود را محترم بشمار، زیرا در اجتماع مردم با همه اختلافاتی که دارند چیزی مهمتر و مقبولتر از وفای به تعهد نیست پس پیمان را هیچ گاه نشکن و دشمنت را هم فریب مده و خدا همین پایبند بودن به عهد را پناهگاهی برای آرامش خاطر مردم قرار داده است. پس نباید در آن مکر و فریب راه یابد. و سلب اعتماد عمومی شود و هرج و مرج و عدم اطمینان رواج یابد.[33]
و مقصود اصلی از تشریع پیمان جزیه، ایجاد محیط امن و تفاهم و زندگی مشترک و همزیستی مسالمت آمیز بین فرقههای مختلف مذهبی در داخل قلمرو حکومت اسلامی است. صاحب جواهر در این رابطه مینویسد: جزیه مالیاتی است که حکومت اسلامی از اهل کتاب که در حمایت او هستند میگیرد.[34]
از قرار دادن این حکم چنین فهمیده می شود که همانطور که مسلمانان با پرداخت خمس، زکات و مالیات به اداره امور جامعه و ایجاد امنیت کمک میکنند. اهل ذمه نیز با پرداخت جزیه همان کار را انجام میدهند و این تعهد متقابل را برای دولت بوجود میآورند که امنیت آنان را همانند مسلمانان به وجود آورد. از همین رو است که علی(ع) وقتی خبر کشیده شدن خلخال از پای یک زن اهل ذمه را شنید فرمود: اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است.[35]
و اصولاً حکم قتل کفار و مشرکان در اسلام، در صورتی است که این طایفه ابتدای به جنگ، کشتار و آزار و اذیت مسلمانان بکنند از آیات 11 و 12 سوره توبه و همچنین 192 و 193 سوره بقره به خوبی برمیآید که کفار در واقع با اقدام مسلحانه بر علیه قلمرو مسلمانان حق حیات خویش را در معرض خطر قرار دادهاند و الا اگر کافری در قلمرو اسلامی بخواهد زندگی کند، از امنیت جانی و مالی برخوردار خواهد بود. به عنوان نمونه اشخاصی همچون ابن ابی العوجاء و دیصانی و ... از مادیون زمان امام صادق(ع) در مسجد پیامبر (ص) به بحث می نشستند,وشیوه بر خورد با آنان همان روشی بود که امام صادق (ع) شیوه بحث با آنان را به مفضل یاد دادند و کتاب توحید مفضل در همین رابطه به او آموزش داده شد و آن حضرت او را از برخوردهای خشن و غیر منطقی با این گونه افراد بر حذر داشتند.
بنابراین صرف عقیده کفر داشتن، مجوز قتل کافر نمیشود و دلیل آن هم این است که در کتابهای فقهی آمده است که حتی در جنگ ، فرزندان کافر و زنان و پیر مردان آنان کشته نمیشوند، بلکه از امنیت جانی برخوردارند
در سوره نهم قرآن و سوره برائت یا توبه، که خواستهاند در آن خشنترین چهره اسلام را بنمایانند و طرفداران شدت عمل غالباً به آن سوره رجوع میکنند، به کرّات آمده است که اعلان جنگ منحصراً در مورد کسانی است که مشرک و یا اهل کتاب بوده و سوگند خود با مسلمانان را زیر پا گذاشته یا آغاز به آزار و حمله و جنگ کردهاند و با وجود دستور جنگ علیه کسانی که به مسلمانان حمله میکنند، همانطور که گذشت قرآن اضافه مینماید که برقرار کردن رابطه دوستی با کسانی که با مسلمانان نجنگیدهاند هیچ مانعی ندارد و باید نسبت به آنها با انصاف و خوبی رفتار شود.[36]
جهاد اسلام به روشنی یک مورد از دفاع مشروع است و از هر گونه تهاجم و کینهورزی مبراست؛ جهاد تنها تا حدود تقابل و قصاص، مجاز و واجب شمرده شده، ضمن آن که انصاف و همکاری یا تعاون و بخشش دشمن مصراً توصیه شده است.[37]
نخستین عمل پیامبر(ص) پس از ورود به مدینه برای تأسیس یک دولت اسلامی، انعقاد یک پیمان همگانی عدم تجاوز و برقراری صلح و همزیستی با قبایل مشرک و اهل کتاب مقیم حجاز بود.
پیمان پیامبر(ص) با مسبحیان نجران چنین بود: برای مردم نجران و اطراف آن پناه و عهد خداوند و پیمان محمد رسول خدا در مورد اموال و جهانهایشان و آیین ایشان و در مورد غایب و شاهد و عشیره و پرستشگاهها و آنچه از کم و بیش در اختیار ایشان است خواهد بود، هیچ اسقفی و راهبی و کاهنی از شغل و مقام خود برکنار نخواهد شد و...
این پیماننامه بعدها - در زمان خلفا - تجدید شد. از جمله علی بن ابیطالب (ع) در دوران زمامداری, آن را مورد تأیید قرار داده و وفاداری به آن را اعلام میدارد و میگوید: ... من هم به آنچه محمد(ص)، و ابوبکر و عمر برای شما نوشتهاند وفادار هستم و هر یک از مسلمانان که پیش ایشان برود باید برای آنان به شرطهای آن عهدنامه عمل کند و نباید بر ایشان جور و ستم بشود و حقی از حقوق ایشان کم شود.[38]
سیره مسلمانان در صدر اسلام نیز چنین بود که با دیگران به مسالمت زندگی می کردند؛ بدون این که حقی از آنان ضایع شود. مورخین بر این امر گواهند از جمله کستاولوبون فرانسوی میگوید:
«زور شمشیر موجب پیشرفت قرآن نگشت. زیرا رسم اعراب این بود که هر کجا را فتح میکردند، مردم آن جا را در دین خود آزاد میگ گذاردند و این که مردم مسیحی از دین خود دست برمیداشتند و به دین اسلام می گرویدند و زبان عرب را بر زبان مادری خود برمیگزیدند، بدان جهت بود که عدل و دادی که از آن عربهای فاتح مید دیدند مانندش را از زمامداران پیشین خود ندیده بودند و برای آن سادگی و سهولتی که در دین اسلام مشاهده مینمودند و نظیرش را در کیش قبلی سراغ نداشتند.
روبرتسون (Robretson) میگوید: تنها مسلمانان هستند که با عقیدهی محکمی که نسبت به دین خود دارند یک روح سازگاری و تسامحی نیز نسبت به ادیان دیگر در آنها هست.
میشود (Michaud) در کتاب جنگهای صلیبی مینویسد: همان قرآنی که دستور جهاد داده است، نسبت به ادیان دیگر سهل انگاری و مسامحه کرده است. هنگامی که مسلمانان در زمان خلیفه دوم، بیت المقدس را فتح کردند هیچ گونه آزاری به مسیحیان نرساندند ولی بر عکس هنگامی که نصارا این شهر را گرفتند با کمال بیرحمی مسلمانان را قتل عام کردند و یهود نیز وقتی به آنجا آمدند، بی باکانه همه را سوزاندند (همان کاری که اکنون صهیونیستها با مسلمانان میکنند)
وی در کتاب دیگر خود به نام فر مذهبی به شرق می گوید: باید اقرار کنم که این سازش و احترام متقابل به ادیان را که نشانهی رحم و مروت انسانی است، ملتهای مسیحی مذهب از مسلمانان یاد گرفته اند. آری یکی از کارهای پسندیده و نیک انسان این است که مذهب دیگری را احترام کند و کسی را مجبور به قبول کردن مذهب خود نسازد.»[39]
نتیجه گیری
بر اساس بینش فوق همه انسانها از فطرتی واحد و از امانتی الهی به طور یک سان برخوردارند. و اگر چه اختلافات نژادی، جنسیتی، و... وجود دارد اما در یک روح کلی با هم هماهنگاند. لذا با توجه به مکتب انبیاء انسانها تغایر کلی ندارند که نتوانند با هم بر اصول مشترکی توافق کنند.
ساختمان وجودی انسانها طوری تنظیم شده است که حق و باطل، زیبایی، حس دینی و... را می توانند تشخیص دهند گر چه در محیط مخالف آن رشد کرده باشند لذا اگر مربیان صحیحی وجود داشته باشند با توجه به گرایش اصلی انسانها به آن اصول، همان جوامع عقب مانده و منحرف به جامعه ای زنده و افتخار آمیز بدل می شود؛ انبیا و مصلحان بزرگ با توجه به همین ساختار وجودی انسانها تمدنهای بزرگ را به وجود آورده اند
اما تفاوتهایی که وجود دارد از قبیل قدرت فهم مطالب و یا درجات تقوا و ایمان و... مربوط به کمالات انسانهاست که هرگز منشاء تعارض نباید بشود و باید با بحث و گفتگو به اصلاح اندیشه و رشد انسانها پرداخت.
ولذا در مورد همزیستی مسالمت آمیز ادیان مختلف از دیدگاه اسلام، این مطلب مورد توجه قرار گرفت که اسلام اصل را بر صلح و زندگی مسالمت آمیز با دیگران می داند و نیز اصل اختیار انسان را در پذیرش دین می پذیرد از این رو به پیروان خود اجازه نداده است که با توسل به زور پیروان ادیان دیگر را به اسلام بکشانند بنابر این اگر اسلام قدرت مطلقه باشد و هیچ قدرتی را توان مقابله با آن نباشد. باز این اصل را میپذیرد که انسانها باید با اختیار خودشان به اسلام گرایش پیدا کنند و هرگز متوسل به زور نخواهد شد. و اگر دیگران برای مسلمانان مشکلی ایجاد نکنند، مسلمانان به راحتی میتوانند در کنار آنان زندگی کنند. البته بر اساس رسالت انسانی آگاهی بخشی، و تنویر افکار، در فضایی آرام به بیان عقاید و دیدگاه های خود میپردازند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]– عضو هیات علمی دانشگاه مفید..
[2] مجله نقد و نظر, ش 14 – 13, ص 335.
[3] علی اکبر سیاسی, مبانی فلسفه, ص 26 – 116.
[4] حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی، ترجمه مهندس بیانی، مقدمه مهندس بازرگان و توضیحات سید هادی خسروشاهی، ص 16.
[5] چه میدانیم، بیماریهای روحی و عصبی، ص 67 به نقل از محمد تقی جعفری، وجدان، مؤسسه مطبوعاتی اسلامی، بیتا، ص 269.
[6] گلن جانسون، اعلامیهی جهانی حقوق بشر و تاریخچه آن، ترجمه محمد جعفر پوینده، تهران، نشر نی، چ چهارم، 1378، ص 9 – 58.
[7] شهید مطهری، مجموعه آثار، ج 3، ص 510.
[8] ر.ک: مجموعه آثار، ج 3 ( حق و باطل)، ص 417.
[9] جان لد، نسبیت گرایی اخلاق، ودسورث، 1973 به نقل از مجله نقد و نظر، ش 14 – 13، ص 327.
[10] مجمع البیان، جزء 30، ص 3 – 152؛ بین لها ما تأتی و ماتترک.
[11] بحار الانوار، ج 67، ص 133.
[12] صحیح بخاری، کتاب الجنائز، ابواب 80 و 93.
[13] جان لد، نسبیت گرایی اخلاق، ودسورث، 1973 به نقل از مجله نقد و نظر، ش 14 – 13، ص 327.
[14] نهج البلاغه، حکمت 94.
[15] اصول کافی، ج 1، ص 29.
[16] گلن تیندر, تفکر سیاسی, ترجمه محمود صدری, ص 23.
[17] کلود دلماس, همزیستی مسالمت آمیز, ترجمه دکتر مهدی پرهام, تهران, سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی, چ اول, 1368, ص 74 _ 75.
[18] ر.ک: نظریه برخورد تمدنها, ترجمه و ویراسته مجتبی امیری وحید, تهران, وزارت امور خارجه, مؤسسه چاپ و انتشارات, 1374, ص 228.
[19] سوره حجرات, آیه 13: انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا
[20] سوره اسراء, آیه 70: و لقد کرمنا بنی آدم
[21] نهج البلاغه, نامه 53; و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم و لاتکونن علیهم سبعاً ضاریاً تغتنم اکلهم فانهم صنفان: اما اخ لک فی الدین او نظیر لک فی الخلق.
[22] ر.ک: اسلام و کثرت گرایی دین، لگنهاوزن.، ص 19.
[23] همان / 24.
[24] همان / 25.
[25] ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 190. «والله لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله و لقد اخا رسول الله(ص) بینهما فما ظنکم بسائر الخلق»
[26] ر.ک: اصول کافی,ج4, ص92.
[27] اصول کافی، ج 1، ص 238؛ ویترک هذا الخلق کلهم فی حیرتهم و شکهم و اختلافهم لایقیم لهم اماماً یردّون الیه شکهم و حیرتهم؟!
[28] اصول کافی، ج 1، ص 14؛ بحارالانوار، ج 75، ص 296.
[29] بحث مفصل درباره نوع پیمانها، درکتاب آزادی عقیده و ارتداد از نگارنده آمده است.
[30] ر.ک: جواهر الکلام، ج 7، ص 293، 308 و 311.
[31] سفینه البحار، ج2، ص294
[32] المیزان 19 / 234.
[33] نهج البلاغه، نامه 53.
[34] جواهر الکلام، ج 7، ص 327.
[35] نهج البلاغه، خطبه 27؛ لوان امرءاً مسلماً مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما بل کان به عندی جدیراً.
[36] ر.ک: سوره ممتحنه، آیات 8 و 9.
[37] ر.ک: سوره محمد، آیه 4.
[38] وثائق, نامه های حضرت ختمی مرتب و خلفای راشدین، تألیف دکتر محمد حمیدالله، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، ص 153.
[39] کستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ترجمهی سید هاشم حسینی، ص 147 – 141.
- ۹۳/۱۱/۰۴