بنام خدایی که انسان آفرید * ز رحمت برایش جهان آفرید

آدرس پی وی تلگرام جهت ارتباط آنلاین: hafeze2@ آدرس کانال تلگرام علوم قرآن و حدیث: quranied@

بنام خدایی که انسان آفرید * ز رحمت برایش جهان آفرید

آدرس پی وی تلگرام جهت ارتباط آنلاین: hafeze2@ آدرس کانال تلگرام علوم قرآن و حدیث: quranied@

بنام خدایی که انسان آفرید  *  ز رحمت برایش جهان آفرید

با سلام...
مرتضی رحیمی هستم.
دانشجوی رشته علوم قرآن از دانشگاه مذاهب اسلامی.
در این وبلاگ سعی دارم تا مطالب درسی، مقالات تقریبی و پاره ای از مطالب گوناگون رو به نمایش بگذارم.

آخرین نظرات
  • ۱۲ آبان ۹۸، ۱۴:۵۳ - عبدالله
    عالی

 مشارکت مطلوب در روند تمدنی جهانی

و همزیستی مسالمت آمیز با دیگران از دیدگاه اسلام

 

 

 

سید ابوالفضل موسویان (1)

 

 مقدمه

 

تاریخ بشر پر است از نزاع­ها و جنگ­های خونینی که یادآوری آن, دل هر انسانی را به درد می­آورد. از بررسی عوامل خشونت و جنگ بین انسانها شاید بتوان گفت دو دسته عامل قابل تفکیک­اند: 1_ عوامل مادی 2_ عوامل معنوی و فکری. زیرا اختلافات و در نهایت جنگ بین انسانها یا بر اساس تضاد منافع مادی اعم از منافع اقتصادی یا کشورگشایی می­باشد و یا بر اثر اختلافات فکری و عقیدتی است.

 

در این مقال نخست به این بحث می پردازیم که آیا انسانها دارای اصول و آرمانهای مشترکی هستند که برای نیل به آنها با هم تفاهم داشته باشند یا خیر؟ و ثانیا مراد از همزیستی مسالمت آمیز چیست ؟ و  آیا اساساً اسلام با جنگ مذهبی و عقیدتی موافق است یا مسلمانان می­توانند با دیگران اعم از پیروان مکاتب الهی یا مشرکان, زندگی مسالمت آمیز داشته باشند؟

 

لذا بحث را طی دو مطلب: 1 _ اصول مشترک، 2 _ همزیستی مسالمت آمیز, پی می­گیریم.

 

1. اصول مشترک بین انسانها

 

در مورد شناختها و  تمایلات انسان سه نظریه وجود دارد:

 

1 _ افلاطون معتقد است انسان وقتی به دنیا می­آید همه چیز را می­داند. روح انسان قبل از تعلق به بدن در دنیای دیگری وجود داشته است که به قول او دنیای مثل است و روح انسان در دنیای مثل به حقایق اشیاء رسیده است اما بعد از این که به بدن تعلق می­گیرد یک نوع حجاب میان او و معلوماتش برقرار می­شود مانند کسی که یک چیزهایی را می­دانسته ولی موقتاً فراموش کرده است. از این رو تعلیم در مکتب او فقط تذکر است و بس.

 

2 _ در مقابل نظریه افلاطون, اغلب فیلسوفان قدیم و جدید بر این باورند که تمام معلومات انسان اکتسابی است. لوح ضمیر صاف و پاک است و با حواس و دل و عقل, انسان معلوماتش را کسب می­کند. اغلب فیلسوفان انگلیسی که بیشتر حسی بوده­اند مانند جان لاک و هیوم معتقدند همه چیز آموختنی است. بنابراین روح انسان در بدو تولد مانند یک صفحه بی­نقش است که چیزی در آن نیست و هر چه بنویسند, همان می­شود.

 

3 _ نظریه دیگری وجود دارد که در عین حال که می­پذیرد همه معلومات انسان اکتسابی است اما در درون انسان استعدادهای یک سلسله امور بالقوه وجود دارد که جامعه به آن فعلیت می­بخشد و یا احیانا مانع تحقق آنها می شود. آن چنان که در بذر, استعداد فلان میوه یا درخت موجود است.

 

بنابراین انسان, زبان, آداب و رسوم و افکار و عقایدش را ازجامعه می­گیرد. جامعه است که ظرفیت روحی او را پر می­کند و برایش شخصیت می­سازد و او هم به نوبه خود در دیگران تأثیر می­گذارد.

 

بر اساس این نظریه انسان برخی از امور (اصول مشترک) را بالفطره پی می­گیرد اما فروع و شاخه­های تفکرات او اکتسابی است.

 

دیویدهیوم در قرن هیجدهم متذکر شد که سرشت انسانی در طول اعصار و امصار در اساس یکسان بوده است و ای. او. ویلسون زیست­شناس اجتماعی بیش از بیست ویژگی کلی را شناسائی کرده است.[2]

 

یکی از محققان تمایلات عالی انسانها را چهارگونه دانسته که عبارتند از: 1 _ حقیقت جویی, 2 _ میل زیبائی دوستی, 3 _ تمایل اخلاقی. 4 _ حس دینی[3]

 

و محقق فرانسوی تانگی دکونتمن( deguenetain Tanneguy ) درباره چهار مقوله و به ویژه در مورد حس دینی چنین می­گوید: هم اکنون جریان فکری وجود دارد که روز به روز تعداد متفکرین زیادتری از مکتب­های گوناگون را به این مطلب معتقد می­سازد که حس دینی یکی از عناصر اولیه ثابت و طبیعی روح انسانی است. اصلی ترین قسمت آن به هیچ یک از رویدادهای دیگر قابل تبدیل نیست. بلکه نحوه ادراک فطری و راء عقلی است که یکی از چشمه­های آن از ژرفای روان ناخودآگاه فوران می­کند و نسبت به مفاهیم زیبایی و نیکی و راستی (حقیقت جویی) , مفهوم دینی یا به تعبیر صحیح­تر مفهوم مقدس (Saere) مقوله چهارمی است که دارای اصالت و استقلال سه مفهوم دیگر است[4].

 یکی از متفکران می­گوید: وجدان اخلاقی یک واکنش ساختگی نیست بلکه عمیق­ترین عامل طبیعت بشری می­باشد و اشخاص با وجود تظاهرات گوناگون نمی­توانند این وجدان را خاموش نمایند و نابود کنند.[5]

و تدوین کنندگان سندِ کاری برای آغاز کمیسیون حقوق بشر و تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر  _ یعنی جان هامفری و گروه او _ هدفشان این بود که برداشتی مشترک از حقوق بشر  بیابند که همگان - به رغم تفاوت­های بسیار میان فرهنگ­ها، نظام­های سیاسی، جایگاه­های جغرافیایی و اوضاع و احوالشان - آن را بپذیرد. در واقع عده­ای معتقد بودند که خاصیت و فضیلت اصلی «اعلامیه جهانی» باید ارائه­ی پاسخی مثبت به این پرسش باشد که آیا در زمینه حقوق بشر می­توان بر سر قاعده و هنجاری بین­المللی به توافق رسید؟

هربرت اوات (Herbert V. Evatt) اهل استرالیا که در آن هنگام رئیس مجمع عمومی بود چنین دیدگاهی داشت و نوشته بود: برای نخستین بار در تاریخ، جامعه­ی بین المللی یک صدا اندیشه­ای جمعی را درباره آزادی­ها و حقوق اساسی­ای بیان کرده است که یکایک ملت­ها برای آن­ها پیکار کرده، رنج برده یا حتی در گذر قرن­ها جان باخته­اند.[6]

این نظریه بر این باور است که اهداف قواعد اخلاقی: بقای جامعه، برطرف کردن رنج و غم، رشد و شکوفائی انسانی (کمال جوئی)، حل عادلانه و دقیق تعارض­های میان منافع است و این اهداف مجموعه­ای از اصول مشترک را به بار می­آورند که در واقع، زمینه و بنای برخی از تفاوتهای فرهنگی است که انسان شناسان گزارش کرده­اند.

و بالاخره شهید مطهری پنج مقوله را فطری همه انسان­ها می­داند و می گوید: مقوله حقیقت و دانائی, مقوله هنر و زیبائی، مقوله خیر و فضیلت، مقوله خلاقیت و فنّانیّت و مقوله عشق و پرستش. همه اینها از فطرت انسان سرچشمه می­گیرند.[7]    

در مقابل این نظریه که چهار یا پنج مقوله کلی یا برخی از امور جزئی را امری فطری و خواسته همگانی بشر دانست. برخی معتقدند فطرتی وجود ندارد و همه اینها تعلیمات و آموزش­های جامعه است؛ از جمله مارکسیسم در انسان شناسی­اش فطرت وغریزه برای انسان نمی­شناسد و هر گونه ذات و سرشت درونی را نفی می­کند. چون قبلاً در جامعه شناسی قرن نوزدهم این مسأله مطرح شده بود که جامعه شناسی انسان بر روان­ شناسی او تقدم دارد چیزهایی که می­پنداریم برای انسان غریزی و فطری است در واقع جامعه به او اعطا کرده و اصولاً هر چه انسان دارد جامعه به او داده است. این جامعه است که به همه جهازات روحی و روانی انسان شکل می­بخشد. جامعه است که غریزه اخلاقی را به فرد تحمیل می­کند و او خیال می­کند که آن را از خودش دارد. انسان مثل یک ماده خام است که تحویل کارخانه داده می­شود و خودش هیچ اقتضایی ندارد. کارخانه آن را به هر شکلی خواست درمی­آورد یا مثل نوار خالی ضبط صوت است که هر چه بگویید همان را به شما تحویل می­دهد.[8]

همچنین نسبیت گرایان از مشاهده این که فرهنگ­های گوناگون دارای قواعد متفاوت­اند این نتیجه را گرفته­اند که مجموعه قواعد هیچ فرهنگی بهتر از دیگری نیست، بلکه بهتر بودن مجموعه­ای از قواعد بر مجموعه ای دیگر, بستگی به اهداف نظام اخلاقی دارد. بنابراین اعتبار همه اصول اخلاقی به فرهنگ یا گزینش فردی برمی­گردد.

«جان لد»، استاد دانشگاه برن نسبیت گرایی اخلاقی را این گونه تعریف می­کند: نسبیت گرایی اخلاقی آموزه­ای است که می­گوید: صواب و خطای اخلاقی اعمال جوامع مختلف فرق می­کند و هیچ ملاک اخلاقی عام و مطلقی که برای همه انسانها در همه زمان­ها الزام­آور باشد، وجود ندارد.[9]

 

نظریه اسلام در مورد اصول مشترک

 

متفکران اسلامی بر اساس آیات و روایات به این نتیجه رسیده اند که گر چه انسان همه معلوماتش را از خارج می­گیرد اما اصول اولیه تفکر انسان، آموختنی و استدلالی نیست. مثلا همین قدر که انسان دو طرف قضایا را تصور کرد، ساختمان ذهن طوری است که بلافاصله به طور جزم حکم به رابطه میان موضوع و محمول می­کند مثلاً اگر بگوئیم کل از جزء بزرگتر است. تصور کل، جزء، بزرگ و کوچک را از بیرون می­گیرد اما همین که این تصورات را کنار هم گذاشت بدون نیاز به دلیل و معلم و تجربه، حکم می­کند که کل از جزء بزرگتر است.

 

برای تأیید این نظریه به دو دسته آیات استناد شده است. در یک دسته از آیات قرآنی، خداوند می­فرماید انسان در هنگام تولد هیچ چیز را نمی­دانست و صرفاً ابزار شناخت (چشم، گوش، دل) به او داده شد «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلکم تشکرون» (نحل / 78) که به طور کلی هر گونه علمی را از انسان در هنگام تولد، نفی می­کند.

 

اما دسته دیگری از آیات بر این نکته تأکید می­کند که برخی از امور در اختیار انسان قرار گرفته است یعنی استعدادی در وجود او نهاده شده است که می تواند حق را از باطل باز شناسد. لذا کار انبیاء صرفا تذکر و یادآوری دانسته شده است. «انما انت مذکر» (غاشیه / 21) و حتی خود قرآن ذکر نامیده شده «قد انزل الله الیکم ذکراً» (طلاق / 10) یا در برخی موارد با پرسش، جواب آن را به خود انسان واگذار نموده که مسلماً مورد تأیید او قرار می­گیرد. مانند: «قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون» (زمر / 9)؛ بگو آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند یکسانند؟ «ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار» (ص / 28) آیا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند همچون مفسدان در زمین قرار میدهیم؟ یا پرهیزگاران را همچون فاجران؟

 

انسانها گر چه بر اثر آموزش­ها، تربیت­ها و محیط اجتماعی و عقیدتی ممکن است شکل خاصی پیدا کنند، در عین حال آن جوهره­ای که از آن گاهی به فطرت و گاهی به امانت، گاهی به عهد یاد می­شود، هرگز نمی­میرد لذا انبیاء الهی در جوامع کاملاً منحرف و نسبت به افراد منحرفی که به بی­عدالتی و عقاید خرافی خو گرفته بودند، هرگز از هدایت آنان ناامید نشده­اند. خداوند به حضرت موسی و هارون می­فرماید نزد فرعون بروید که طغیان کرده و با گفتار نرم با او سخن بگوئید شاید متذکر شود « اذهبا الی فرعون انه طغی و قولا له قولاً لیناً لعله یتذکر او یخشی» (طه / 44)

 

همانطور که ملاحظه شد در انسان شناسی الهی، انبیاء حتی نباید از هدایت اشخاصی همچون فرعون ناامید و مأیوس شوند و هدایت خود را منحصر به قوم و جمعیتی خاص قرار دهند خداوند کتابش را برای تمام مردم نه گروه و قوم خاصی فرستاده است « تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا» (فرقان / 1) و در جایی دیگر رسالت پیامبر (ص) را هدایت تمام مردم دانسته است «و ما ارسلناک الا کافه للناس » (سبا / 28) زیرا در وجود انسان امانتی به ودیعه نهاده شده است که قدرت تشخیص حق از باطل، درست از نادرست را دارد و در این راستا انبیاء توانسته­اند تحولاتی در تاریخ بشریت به وجود آورند و انسان­ها را دگرگون کنند.

 

حال به بررسی آیات و روایاتی می­پردازیم که بیانگر این قدرت تشخیص در انسان است.

 

آیاتی در قرآن وجود دارد که گر چه انسان را دارای ظرف خالی می­داند که باید همه چیز را فرا گیرد( که نمونه ای از آن گذشت)  اما در عین حال قدرت تشخیص برخی امور و جهت گیری خاصی را در زندگی برای او ترسیم کرده است:

 

1- آیه معروف فطرت در سوره مبارکه روم آیه 30 خداوند می­فرماید: « فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم» پس چهره خودت را به سوی دین کن به شکل پایدار ]در حالی که حق گرا هستی[  این فطرت الهی است که خدا مردم را بر آن خلق کرده است و تغییرناپذیر است. این است آن دین راست و مستقیم.

 

در این آیه در کمال صراحت، دین را فطرت الهی برای همه مردم می­شناسد که این فطرت قابل تغییر نیست.

 

2-        در برخی از آیات قدرت تشخیص حق از باطل و سره از ناسره را، خداوند به همه افراد بشر داده است و در خلقت، از آن چنین یاد می­کند «و نفس و ماسواها فالهمها فجورها و تقواها» (شمس / 8). یعنی قسم به نفس آدمی و آن کس که او را منظم ساخته پس به او کارهای زشت و تقوا را الهام نمود. یا در جای دیگر چنین می­فرماید: «فهدیناه النجدین» (بلد / 10) یعنی ما انسان را به هر دو راه (خوب و بد) هدایت کردیم.

 

تعبیر الهام و هدایت قابل تأمل است. برخی الهام را به معنای شناساندن راه فجور و تقوا معنا کرده­اند. و برخی, آموختن طاعت و معصیت. یعنی خدا به آنان طاعت و معصیت را آموخت تا طاعت را به جا آورند و معصیت را ترک گویند. و از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: خداوند برای نفس آنچه را باید بیاورد و آنچه را باید ترک کند, تبیین نمود .[10] یعنی قدرت تشخیص بد و خوب را به او داده است حتی اگر در محیط آلوده تربیت شده باشد.

 

3- در سوره مبارکه یس آیه 60 و 61 از فطرت خداپرستی چنین یاد می­کند:

 

«الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم». آیا خداوند از شما بنی آدم پیمان نگرفت که شیطان را پرستش نکنید زیرا او دشمن آشکار شماست. و این که مرا پرستش کنید که راه مستقیم این است؟

 

در این آیه سخن از عهد و پیمانی است که با همه فرزندان آدم بسته شده یعنی در ساختمان وجودی آنان این شناخت و معرفت وجود دارد که خدا را پرستش کنند نه شیطان را.

 

4- در آیه «ذر» از این پیمان چنین یاد می­کند:

 

«و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیمة انا کنا عن هذا غافلین او تقولوا انما اشرک آباؤنا من قبل و کنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون» (اعراف / 3 _ 172)

 

و به یاد آر هنگامی که خدای تو از پشت فرزندان آدم, ذریه آنها را برگرفت و آنها را بر خود گواه ساخت و پرسید آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: بلی ما به خدایی تو گواهی می­دهیم. که دیگر در روز قیامت نگوئید ما از این واقعه غافل بودیم. یا آنکه بگوئید که چون منحصراً پدران ما به دین شرک بودند و ما هم فرزندان بعد از آنها بودیم پس پیروی پدران خود کردیم. آیا به عمل زشت اهل باطل ما را به هلاکت خواهی رساند؟

 

همانطور که ملاحظه شد انسانها گر چه از پدر و مادر مشرک به دنیا بیایند اما اینگونه نیست که مجبور به پذیرش عقاید آنان باشند و نتوانند خودشان تحقیقی در این باره بنمایند و به حق برسند. بلکه می توانند حق را بیابند و اگر به ندای حقیقت طلبی خود پاسخ ندهند، در روز قیامت نمی توانند این کار خود را توجیه نمایند.

 

5- و در آیه امانت از این استعداد این گونه یاد نموده است: « انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا» (احزاب / 72) ما امانت را بر همه موجودات عرضه داشتیم، آسمانها و زمین و کوهها از پذیرش آن امتناع کردند و انسان آن را پذیرفت. به راستی که او ظلوم و جهول است.

 

در این آیه از وجود ودیعه ای در انسان خبر می­دهد که آنچنان با اهمیت است که موجودات بزرگی مانند آسمانها، زمین و کوهها از تحمل آن عاجز ماندند.

 

در روایاتی نیز به این حالت انسان توجه داده شده است از جمله:

 

1.        حدیث معروف پیامبر(ص) که می­فرماید: «کل مولود یولد علی الفطرة فابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه»[11] یعنی هر مولودی که به دنیا می­آید بر فطرت الهی ]خداپرستی[ به دنیا می­آید و این پدران و مادران او هستند که او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی می­کنند. یعنی هر کسی در هر گروهی هست آن فطرت را به همان سمت سوق می­دهد.

 

این روایت در کتاب معتبر کافی نقل شده است و تفسیر المیزان آن را در ذیل آیه «فاقم وجهک للدین» آورده است.

 

این حدیث در نقل اهل سنت[12] دارای ذیلی است که می­گویند پیامبر(ص) پس از آنکه این جمله را فرمود یک مثالی زد و فرمود: آیا تا به حال دیده­اید یک گوسفندی از مادرش گوش بریده متولد شود؟ یا گوسفند از مادر با گوش سالم به دنیا می­آید و انسانها گوش او را می­برند؟ یعنی فطرت اسلامی را به همان گوش سالم که مقتضای سرشت و طبیعت انسان است تشبیه نموده­اند و غیر اسلام را به گوش بریده که یک عامل خارجی او را به آن روز درآورده است.

 

2.        در نهج البلاغه خطبه اول، امیرالمؤمنین(ع) پس از این که خلقت عالم و آدم را بیان می­کنند در مورد بعثت انبیاء می­فرمایند:

 

«فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول». یعنی خدا رسولان خود را در میان مردم فرستاد و پشت سر هم آنان را فرستاد تا از مردم بخواهند وفا به پیمانی که در فطرتشان است و نعمتهای خدا را که مورد غفلت و نسیان بشر است، به یاد آورند و با ابلاغ وحی بر مردم، حجت را بر آنان تمام کنند و گنجینه و دفینه­های عقل را که در اعماق وجود و ضمائر آنان وجود دارد و آنان از آن غافلند بر ایشان آشکار نمایند.

 

 تعبیر «ویثیروا لهم دفائن العقول» شبیه تعبیری است که در قرآن می­فرماید: «و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلاتبصرون». یعنی در زمین و در خود شما نشانه­هایی برای یقین کنندگان است,  آیا نمی­بینید؟ یعنی در وجود انسان آیات و نشانه هایی از خداوند وجود دارد.

 

3.        در تفسیر صافی از امام حسن عسکری حدیث مفصلی نقل شده است:

 

در این حدیث. در ذیل آیه «و منهم امیون لایعلمون الکتاب الاّ امانی» یعنی گروهی از اینها (یهودیها) مردمی امی و بی­سوادند که از توراتشان جز یک سلسله آرزوها و خیالات خبری ندارند. یعنی همین قدر می­دانند که یک توراتی هست. اما اگر بپرسید محتوای آن چیست؟ هیچ چیز نمی­دانند. شخصی از امام صادق(ع) سؤال می­کند که توده عوام چه تقصیری دارند؟ که قرآن از آنان انتقاد کرده است؟ زیرا خود قرآن هم قبول دارد که اینها مردم جاهل و بی­خبری بوده­اند. پس هر چه بر سر اینها آورده­اند، علماء آورده­اند. و باید همه نکوهش­ها متوجه آنان باشد نه مردم عوام.

 

امام در اینجا یک بحث بسیار عالی را طرح می­کنند و ابتدا علما را تقسیم می­کنند و ضرری که علمای بد برای جامعه دارند, بیان می­کنند. سپس می­فرمایند: اما توده مردم، چنین نیست.که بگویند  درسش را نخوانده­ایم پس معذوریم؛ در برخی مسائل، عوام معذورند؛ مسائلی که باید درسش را بخوانند. اما مسائلی هست که درس خواندن نمی­خواهد. انسان اضطراراً به حکم معارف فطری قلب خودش, آن را می­فهمد. بعد مثال می­زنند. می­فرمایند: عوام یهود علمای خود را می­دیدند که به اینها دستور تقوا و پاکی می­دهند، دستور ربا نخوردن و مال حرام نخوردن می دهند ولی خودشان عمل نمی کنند و انسان اضطرارا و جبرا؛ به حکم سرشت قلبی خودش می­فهمد (و اضطروا بمعارف قلوبهم...) که اگر کسی دستوری داد و خودش بر ضدش عمل کرد به حرف او نباید اعتماد نمود و باید او را طرد کرد. این درس خواند نمی­خواهد، فطرت هر کسی این مقدار را می­فهمد.[13]

 

اینها را ما می­گوئیم ادراک­های اولیه فطری که اگر هیچ کسی هم به انسان یاد ندهد، انسان بالفطره این مقدار را می­فهمد.

 

4.        در کتاب عقل و جهل روایات بسیاری نقل شده است مبنی بر این که عقل میزان صحت و سقم مطالب است. مثلاً از علی(ع) نقل شده است:

 

«اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقلُ رعایة لاعقل روایة فان رواة العلم کثیر و رعاته قلیل»[14]

 

راجع به خبری که می­شنوید با عقل رعایت بیندیشید نه با عقل روایت پس همانا راویان علم بسیارند ولی اندیشه کنندگان آن اندک.

 

یعنی عقل مراعات کننده انسان به او حکم می­کند که روایت را دقیقاً مورد مطالعه قرار داده و صحت و سقم آن را از یکدیگر مجزا سازد. بنابراین عقل نیرویی است که با درک جهان بینی قادر است تا درست از نادرست و قبیح از حسن را مجزا سازد و سره از ناسره را بشناسد.

 

و در روایاتی عقل را یکی از حجج الهی بر بندگان دانسته­اند؛ امام صادق(ع) در مورد عقل می­فرماید: «حجة الله علی العباد النبی و الحجة فیما بین العباد و بین الله العقل»[15] یعنی پیامبر(ص) حجت خدا بر بندگانش می­باشد و عقل حجت بین بندگان و بین خداست.

 

 طبق این حدیث شریف. عقل اگر استنباط کننده درست از نادرست و تشخیص دهنده وظایف نسبت به او نبود، هرگز مقام حجیت بین بندگان و خدا را دارا نمی­شد.

 

بر اساس آیات و روایات فوق، ساختمان وجودی انسانها طوری تنظیم شده است که حق و باطل، زیبایی، حس دینی و... را می توانند تشخیص دهند گر چه در محیط مخالف آن رشد کرده باشند لذا اگر مربیان صحیحی وجود داشته باشند با توجه به گرایش اصلی انسانها به آن اصول، همان جوامع عقب مانده و منحرف، به جامعه ای زنده و افتخار آمیز بدل می شود؛ انبیا و مصلحان بزرگ با توجه به همین ساختار وجودی انسانها, تمدنهای بزرگ را به وجود آورده اند؛ تمدن بزرگ اسلامی در پی زنده شدن روحیه حس دینی، کرامت انسانی و حقیقت طلبی به وجود آمد و تمدن کنونی غرب، بر اثر تقویت روحیه تحقیق و کنار گذاشتن تقلید کورکورانه از پیشینیان و محق بودن انسان شکل گرفت و....  

 

 

 

2- همزیستی مسالمت آمیز

 

الف) مراد از همزیستی مسالمت آمیز

 

پیش از هر چیز تبیین این نکته ضروری است که مراد از همزیستی مسالمت آمیز کدامیک از گزینه­های زیر می­باشد:

 

1 _ همزیستی برای رسیدن به اهداف مادی فردی. در بینش فردگرایانه, انسانها به این دلیل در کنار هم جمع شده­اند که به تنهایی به مقاصد واهداف مادی خود نمی­رسند و چون اصل برای آنان رسیدن به آن اهداف است, به اجتماع روی آورده­اند.

 

تامس هابز (1588 _ 1679) معتقد است. انسان به دیگران اهمیتی نمی­دهد مگر این که در راه رسیدن به اهدافش کمک یا مانع وی باشند. بنابراین, توجه انسان بیشتر به زندگی و قدرت خود است تا چیز دیگر.[16]

 

2 _ همزیستی به دلیل همسطح بودن قدرت. از آن روی با دیگران همزیستی مسالمت­آمیزی وجود دارد که توان تحمیل خواسته­های خود را بر آنان ندارد. خروشچف برای همزیستی با دیگران این گونه استدلال می­کند: نظر هر کس برای خودش خوشایند است. شما مجبور نیستند به کسی که دوست ندارید دل ببندید یا به دیدار آن شخص بروید. اما با کسی که با او پهلو به پهلو زندگی می­کنید, چه می­شود کرد؟ اگر نه شما و نه او هیچ کدام نخواهید مکانی را که بدان عادت کرده­اید ترک کنید و به شهری دیگر بروید - به اقوا دلیل روابط بین دولت­ها نیز چنین است - پس چه باید کرد؟ دو راه وجود دارد: یا جنگ که باید گفت در قرن موشک و بمب ئیدروژنی نتایج وخیمی برای خلق جهان به بار خواهد آورد یا همزیستی مسالمت آمیز. از همسایه­ات لذت ببری یا نبری راهی جز این نیست که با او سازش کنی, زیرا ما فقط یک کره زمین داریم که باید در آن زندگی کنیم.[17]

 

3 _ همزیستی تحت سلطه حکومتی قاهر. در حکومت های دیکتاتوری یا حکومت هایی که  اکثریت اجازه ابراز وجود به اقلیت نمی­دهد. مردم به اجبار تن به همزیستی مسالمت­ آمیز می­دهند  چون از حکومت می­ترسند. برخی تا آنجا این نوع قدرت را در جهان ضروری دانسته­اند که معتقدند باید قدرت برتر وجود داشته باشد و حتی برای رسیدن به آن باید در پی خلق درگیریها بود تا احساس خلأ قدرت نشود.

 

ساموئل هانتینگتون استاد دانشگاه­ هاروارد مقاله بحث انگیز خود را با عنوان «برخورد تمدنها» منتشر ساخته و به طور ضمنی طرح هابز را توصیه می­کند: اگر بربرها وجود خارجی ندارند, باید در پی خلق آنها باشیم, جهان در مفاهیم متضاد, بهتر درک می­شود. همسازی طبیعی, توهم خطرناکی است. بی شک خلأ قدرت (مانند وضعیتی که در بعد از جنگ سرد پیش آمده است) توسط کسانی پر خواهد شد که از اراده, ابزار, سرعت عمل و رهبری مناسبی برخوردارند.[18]

 

4 _ همزیستی مسالمت آمیز ارادی (براساس کرامت انسانی). این نوع همزیستی که منشأ آن اراده اشخاص بر اساس اصول انسانی است, می­تواند هم بین افراد فرا دست و فرو دست (عمودی یا طولی) برقرار شود و هم می­تواند بین افراد هم سطح (افقی یا عرضی) باشد.

 

در این برداشت, افراد و دولت­ها می­توانند گر چه دارای موضع برتر و نامساوی با دیگری باشند ولی با هدف و منافع مشترک, هم سطح عمل نمایند تا در این احترام متقابل, به اهداف عالی خود _ که عمدتاً معنوی و ارزشی است _ نائل شوند.

 

گرچه این بینش, بسیار ایده­آل و غیرعملی جلوه می­کند و شاید کمتر دیده شده است که افراد و قدرتهای فرادست, تن به حقوق و خواسته­های افراد و قدرت­های فرو دست بدهند. و لذا همه درصدد پیدا کردن قدرت برتر برمی­آیند تا بتوانند از تضییع حقوق خود جلوگیری نمایند تا آنجا که شاعر می­گوید:

 

رو قوی شو اگر راحت جهان طلبی               که در نظام طبیعت ضعیف پایمال است

 

اما می­توان تدابیری اتخاذ کرد تا افراد ناتوان و ضعیف نیز حقوقشان ضایع نگردد. مثلاً در روابط بین مردم و حکومت, گر چه دولت­ها به درجات مختلف از کنترل جامعه خارج شده, بر آن غلبه می­یابند و اراده­ی خود را حاکم می­کنند (حتی دولت­هائی که توسط خود مردم بر روی کار آمده باشند)  لذا می­توان با انتخاب دوره­ای و تقسیم دایمی قدرت به نهادهای کوچکتر و محلی, از این بن بست خارج شد. به طوری که کنترل همیشگی شهروندان بر نهادهای مدنی و در نتیجه نهاد سیاسی یعنی دولت ممکن گردد.

 

نظریه­هایی از قبیل دموکراسی مشورتی که حتی سعی در رسیدن به اجماع و رعایت حقوق اقلیت در جامعه می­کند, در همین راستا شکل گرفته است.

 

اصولاً در این نظریه همزیستی مسالمت آمیز از باب احترام متقابل, کرامت انسانی, اصول مشترک و بالاخره این است که همه هم نوع­اند; گفت و گو و مذاکره, مجاب کردن مخالفت نیست بلکه احترام به اوست و برای این که اصولاً گفت و گو امکان پذیر شود, احترام متقابل به دیگری شرط اصلی همزیستی مسالمت آمیزاست.

 

دیدگاه اسلام در مورد همزیستی مسالمت آمیز از همین نوع است. زیرا اسلام, انسان­ها را از یک پدر و مادر دانسته و اختلافات قومی, جنسیتی و ... را موجب برتری نمی­داند.[19] انسان را دارای کرامت ذاتی دانسته[20] و امیرالمؤمنین(ع) در فرمان مؤکد به مالک اشتر دولت اسلامی را موظف به برخورد از سر رأفت و رحمت چه با مسلمان و چه غیر مسلمان, می­داند, نه به سان حاکمان گرگ سیرت که جز به ثرت اندوزی نمی­اندیشند زیرا مردم دو دسته­اند یا برادران دینی و یا همنوعان.[21]

 

و به قول مولوی

 

این همه عربده و مستی و ناسازی چیست؟      نه همه همره و هم قافله و همزادند

 

 

 

ب) همزیستی مسالمت آمیز با وجود اختلاف فکری

 

  همانطور که گذشت همزیستی مسالمت آمیز به شکل ارادی آن می­تواند بین افراد بشر با همه اختلافاتی که با یکدیگر در نوع دین، فرهنگ، زبان و نژاد دارند. اما بر اساس این اصول مشترک بوجود آید. ولی آیا لازم است برای همزیستی مسالمت آمیز، معتقد شد که همه ادیان گوهر مشترک دارند؟ آن گونه که رودلف اتو و شلایر ماخر ادعا کرده­اند.[22] یا آن گونه که برخی معتقدند همه ادیان دربردارنده حقیقتی نسبی هستند که صورت­های خاصی از آن­ها به وسیله فرهنگ تعیین شده و هر دینی صرفاً برای تابعان خود، هنجاری محسوب می­شود. بنابراین هیچ دین نمی­تواند به طور قطع و یقین ادعای درست بودن کند. لذا ویلهلم دیلتای (1833 _ 1911) فیلسوف آلمانی معتقد بود همه ادیان از ثمرات تاریخ بشر هستند. از این رو تاریخ، نه دین، می­تواند حقیقت انسان را بر او مکشوف سازد. او ادعا کرد که این آگاهی تاریخی آشکارا مبین نسبی بودن هر گونه ادعای دینی و متافیزیکی است.[23]

 

یا به ادعای آرنولد توین بی (Toynbee) (1889 _ 1975) مورخ بزرگ که در مورد مسیحیت می­گوید: مسیحیان باید این آموزه را که مسیحیت تنها دین حق است و نیز نگرش انحصارگرانه و بدون مسامحه نسبت به ادیان دیگر را که همراه این جزم است کنار نهند.[24]

 

به نظر می­رسد که بهترین نوع پرداختن به این مسأله که با تکثر ادیان جهان ایجاد شده، آن باشد که اختلافات نهائی حل نشدنی را، هم تشخیص و تمییز دهیم و هم آنها را در مقام نظر و عمل مجاز بدانیم و در عین حال برای تحمل و تساهل انگیزه بیافرینیم.

 

به هر حال نمی­توان با این نظریه همراهی کرد که حقیقت مطلق در هیچ کجا یافت نمی­شود. اما می­توان این گونه با آن همراهی نمود که اگر آموزه­های دین از طرق ادراکات عقلی به دست آمده باشد با توجه به مشوب شدن این آموزه­ها با معلومات دیگر- که گریزی هم از آن نیست- برداشتها از آن متفاوت می­شود آن گونه حتی در نزدیک­ترین یاران پیامبر(ص) و به اعترافات آن حضرت برداشت سلمان و ابوذر از معارف الهی می­تواند متضاد باشد که هر یک دیگری را کافر بداند و اقدام به قتل او بنماید در حالی که پیامبر(ص) بین آن دو عقد اخوت بست.[25]

 

همین اختلاف در برداشت منع نشده و حتی امکان بر خورد با آن نیز وجود ندارد. البته انبیاء و اولیاء تلاش کرده­اند که فهم پیروان خود را بالا ببرند و به تعقل و تدبر بیشتر توصیه کرده­اند اما بالاخره همه انسانه در یک سطح نیستند و لذا گاهی که برخی از پیروان این توقع را از دیگران داشته­اند و حتی با امامان به مناظره می­پرداخته­اند ائمه آنان را از این گونه تلقی نسبت به دیگران که هر کس هم عقیده ما نیست پس اهل دوزخ است, بر حذر داشته­اند.[26]

 

شاهد بر این که برداشتها از دین یکنواخت نیست حتی از کتاب خدا می­تواند برداشت­های متضادی صورت گیرد اوّلاً این که تاریخ گواه بر این اختلاف است. به گونه­ای که بسیار مشاهده شده است, افراد و گروههایی دیگران را کافر می­پنداشته. و کم نبودند متفکران و صاحب نظرانی که در جوامع مختلف و حتی در جامعه اسلامی و حتی در میان شیعیان که از سوی هم کیشان خود به دلیل پاره­ای از برداشت­ها، متهم به کفر شده­اند. ثانیاً یکی از دلایلی که برای ضرورت وجود امام در میان امت برشمرده­اند و از جمله هشام بن حکم در مناظره با عمرو بن عبید آن را بیان کرده است همین بوده که مردم در شناخت وحی – با وجود قرآن - ممکن است به خطا روند. لذا نیاز به امام دارند.[27] و به همین جهت پیامبر(ص) فرمود من در میان شما دو چیز گرانبها قرار می­دهم کتاب و عترت که اگر به آنها تمسک کنید هرگز گمراه نمی­شوید.

 

آری اگر معرفت دینی غیراکتسابی باشد همانطور که در مورد انبیاء و اولیاء مطرح است؛ از حضرت عیسی(ع) در گهواره چنین نقل شده است:« انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیاً» (سوره مریم / 30) که من بنده خدایم, او کتاب به من داده و مرا پیامبر قرار داده است. این معرفت مطابق با واقع است و نمی­تواند این معرفت مختلف و متضاد باشد لذا پیامبران یکدیگر را تصدیق می-کرده­اند و هیچ کدام با آموزه­های دیگری مخالفت ننموده­اند.

 

و بنابراین که انسانها ممکن است در شناخت حقیقت به انحراف بروند و همه در یک سطح نیستند، لذا باید درصدد اصلاح عقیده بر آمد و با گفت و گو و مذاکرات علمی به عقیده صحیح دست یافت. و هرگز نباید با خشونت نظریه­ای را اثبات نمود.

 

خداوند به کسانی که به گفتگو می­پردازند, بشارت می دهد و می فرماید: «فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» (سوره زمر / 18) پس بشارت بده به بندگانم؛ کسانی که گفتار را می شنوند و از بهترین آنها پیروی می کنند.و از امام موسی بن جعفر(ع) روایت شده است که خداوند در این آیه به اهل تعقل و اندیشه {بطور مطلق} بشارت داده است.[28] از این رو اسلام با همه مکتبها و ادیان که متعرض این گفت و گو نباشند و از در جنگ وارد نشوند، زندگی مسالمت آمیزی خواهد داشت.

 

قرآن کریم اهل کتاب (یهود و نصاری) را دعوت می­کند تا مسأله توحید را که عقیده­ی مشترک همه ادیان ابراهیمی است، جدی گرفته از این محور اتحاد دینی غفلت ننمایند و آن را از پیرایه تثلیث و مانند آن منزه سازند و باب گفتگو را در این باره باز نمایند. «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الاّ الله ولانشرک به شیئاً و لایتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فان تولوّا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» (آل عمران / 64)

 

در این آیه خداوند دستور صریح داده است که پیامبر(ص) باب گفتگو با اهل کتاب را بگشاید بدون این که هیچ گونه تحکمی (لایتخذ بعضناً بعضاً ارباباً) باشد و محور اصلی بحث، موضوع توحید که سخن همه انبیاء پیشین بوده است، باشد.

 

قرآن کریم حتی در مورد مشرکان و بت پرستان نیز اگر دست به توطئه گری نزند و بر سر راه تبلیغ اسلامی و بیان حقایق دینی و روشنگری اذهان بشر مانع ایجاد نکنند یعنی مخالفتی با آن روحیه فطری حقیقت طلبی ننمایند و بنای جنگ با مسلمانان را نداشته باشند، روش قسط و احسان را توصیه می­نماید و می­فرماید: «لاینها کم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین» (ممتحنه / 8) خداوند شما را از نیکی و قسط در حق آن دسته از مشرکان که با شما به جنگ برنخاسته و شما را از دیارتان بیرون نکردند، نهی نمی­کند، خداوند قسط پیشه­گان را دوست دارد.

 

 این آیه با آیه­ی سوره توبه که دستور جنگ با مشرکان را صادر کرده است، منافات ندارد. زیرا آیه­ی سوره توبه مربوط به مشرکان محارب و جنگ طلب است و این آیه درباره اهل ذمه و کسانی است که با مسلمین پیمان صلح و دوستی برقرار کرده و به آن وفادارند و همانطور که ملاحظه شد. آیه مطلق است یعنی هر کس که با شما در جنگ نیست چه اهل کتاب باشد یا مشرک و بت پرست می­توانید با او پیمان صلح ببندید.

 

طبق آن چه فقها از متون فقهی به دست آورده­اند با اهل کتاب قرارداد ذمه و با مشرکان عقد  صلح و امان بسته می­­شود و لذا غیر مسلمانان چه در جامعه اسلامی و چه به صورت دولت­های مستقل می­توانند به پیمان همزیستی مسالمت­آمیز با مسلمانان مطمئن باشند و رئیس دولت اسلامی می­تواند این پیمان را نامحدود نیز قرار دهد.[29] و حتی حکومت اسلامی می­تواند عند اللزوم با کافران قرارداد امنیتی ببندد که از آن به «مهادنه» یاد می­شود.[30] 

 

در دستورات اسلامی، به پایبندی به تعهد، چنان اهمیت داده شده است که آن را لازمه ایمان و دین معرفی کرده است و کسی را که به عهدش پایبند نیست از دین بی بهره می­داند و جمله «لادین لمن لا عهد له»[31] از فرمایشات مشهور حضرت رسول اکرم(ص) است در قرآن مجید نیز اهل ایمان را مخاطب قرار داده است و بر آنها واجب کرده است که به پیمان­های خود وفادار باشند. «یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود» (مائده / 1)

 

در مورد پیمان­های عدم تعرض که با دیگران بسته شده است مقرر می­دارد، مادام که از طرف خود آنها نقض نشده است، مسلمین باید پایدار باشند. « فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم» (توبه / 7) 

 

حتی اگر جمعی از مسلمانان علیه کفار درگیر شده باشند در صورتی می­توانید آنان را یاری کنید که با طرف مقابل پیمان صلح نبسته باشید «و ان استنصروکم فی الدین فعلیکم النصر الا علی قوم بینکم و بینهم میثاق والله بما تعلمون بصیر» (انفال / 72) یعنی اگر (مسلمانان هجرت نکرده مقیم مکه) از شما یاری طلبیدند، وظیفه شما یاری است مگر آن که علیه قومی باشد که میان شما و آنان میثاقی منعقد گردیده و خدا به آنچه می­کنید بیناست.[32]

 

حضرت علی(ع) در نامه­اش به مالک اشتر، یادآوری می­فرماید: اگر با دشمنان هم پیمان بستی و آنها را امان دادی، به پیمانت وفادار باش و پناه دادن خود را محترم بشمار، زیرا در اجتماع مردم با همه اختلافاتی که دارند چیزی مهمتر و مقبولتر از وفای به تعهد نیست پس پیمان را هیچ گاه نشکن و دشمنت را هم فریب مده و خدا همین پایبند بودن به عهد را پناهگاهی برای آرامش خاطر مردم قرار داده است. پس نباید در آن مکر و فریب راه یابد. و سلب اعتماد عمومی شود و هرج و مرج و عدم اطمینان رواج یابد.[33]

و مقصود اصلی از تشریع پیمان جزیه، ایجاد محیط امن و تفاهم و زندگی مشترک و همزیستی مسالمت آمیز بین فرقه­های مختلف مذهبی در داخل قلمرو حکومت اسلامی است. صاحب جواهر در این رابطه می­نویسد: جزیه مالیاتی است که حکومت اسلامی از اهل کتاب که در حمایت او هستند می­گیرد.[34]

از قرار دادن این حکم چنین فهمیده می شود که همانطور که مسلمانان با پرداخت خمس، زکات و مالیات به اداره امور جامعه و ایجاد امنیت کمک می­کنند. اهل ذمه نیز با پرداخت جزیه همان کار را انجام می­دهند و این تعهد متقابل را برای دولت بوجود می­آورند که امنیت آنان را همانند مسلمانان به وجود آورد. از همین رو است که علی(ع) وقتی خبر کشیده شدن خلخال از پای یک زن اهل ذمه را شنید فرمود: اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است.[35]

و اصولاً حکم قتل کفار و مشرکان در اسلام، در صورتی است که این طایفه ابتدای به جنگ، کشتار و آزار و اذیت مسلمانان بکنند از آیات 11 و 12 سوره توبه و همچنین 192 و 193 سوره بقره به خوبی برمی­آید که کفار در واقع  با اقدام مسلحانه بر علیه قلمرو مسلمانان حق حیات خویش را در معرض خطر قرار داده­اند و الا اگر کافری در قلمرو اسلامی بخواهد زندگی کند، از امنیت جانی و مالی برخوردار خواهد بود. به عنوان نمونه اشخاصی همچون ابن ابی العوجاء و دیصانی و ... از مادیون زمان امام صادق(ع) در مسجد پیامبر (ص) به بحث می نشستند,وشیوه بر خورد با آنان همان روشی بود که امام صادق (ع) شیوه بحث با آنان را به مفضل یاد دادند و کتاب توحید مفضل در همین رابطه به او آموزش داده شد و آن حضرت او را از برخوردهای خشن و غیر منطقی با این گونه افراد بر حذر داشتند.

 بنابراین صرف عقیده کفر داشتن، مجوز قتل کافر نمی­شود و دلیل آن هم این است که در کتاب­های فقهی آمده است که حتی در جنگ ، فرزندان کافر و زنان و پیر مردان آنان کشته نمی­شوند، بلکه از امنیت جانی برخوردارند

در سوره نهم قرآن و سوره برائت یا توبه، که خواسته­اند در آن خشن­ترین چهره اسلام را بنمایانند و طرفداران شدت عمل غالباً به آن سوره رجوع می­کنند، به کرّات آمده است که اعلان جنگ منحصراً در مورد کسانی است که مشرک و یا اهل کتاب بوده و سوگند خود با مسلمانان را زیر پا گذاشته یا آغاز به آزار و حمله و جنگ کرده­اند و با وجود دستور جنگ علیه کسانی که به مسلمانان حمله می­کنند، همانطور که گذشت قرآن اضافه می­نماید که برقرار کردن رابطه دوستی با کسانی که با مسلمانان نجنگیده­اند هیچ مانعی ندارد و باید نسبت به آنها با انصاف و خوبی رفتار شود.[36]

جهاد اسلام به روشنی یک مورد از دفاع مشروع است و از هر گونه تهاجم و کینه­ورزی مبراست؛ جهاد تنها تا حدود تقابل و قصاص، مجاز و واجب شمرده شده، ضمن آن که انصاف و همکاری یا تعاون و بخشش دشمن مصراً توصیه شده است.[37]

نخستین عمل پیامبر(ص) پس از ورود به مدینه برای تأسیس یک دولت اسلامی، انعقاد یک پیمان همگانی عدم تجاوز و برقراری صلح و همزیستی با قبایل مشرک و اهل کتاب مقیم حجاز بود.

پیمان پیامبر(ص) با مسبحیان نجران چنین بود: برای مردم نجران و اطراف آن پناه و عهد خداوند و پیمان محمد رسول خدا در مورد اموال و جهانهایشان و آیین ایشان و در مورد غایب و شاهد و عشیره و پرستشگاه­ها و آنچه از کم و بیش در اختیار ایشان است خواهد بود، هیچ اسقفی و راهبی و کاهنی از شغل و مقام خود برکنار نخواهد شد و...

این پیمان­نامه بعدها - در زمان خلفا - تجدید شد. از جمله علی بن ابیطالب (ع) در دوران زمامداری, آن را مورد تأیید قرار داده و وفاداری به آن را اعلام می­دارد و می­گوید: ... من هم به آنچه محمد(ص)، و ابوبکر و عمر برای شما نوشته­اند وفادار هستم و هر یک از مسلمانان که پیش ایشان برود باید برای آنان به شرطهای آن عهدنامه عمل کند و نباید بر ایشان جور و ستم بشود و حقی از حقوق ایشان کم شود.[38]

سیره مسلمانان در صدر اسلام نیز چنین بود که با دیگران به مسالمت زندگی می کردند؛ بدون این که حقی از آنان ضایع شود. مورخین بر این امر گواهند از جمله کستاولوبون فرانسوی می­گوید:

«زور شمشیر موجب پیشرفت قرآن نگشت. زیرا رسم اعراب این بود که هر کجا را فتح می­کردند، مردم آن جا را در دین خود آزاد می­گ گذاردند و این که مردم مسیحی از دین خود دست برمی­داشتند و به دین اسلام می گرویدند و زبان عرب را بر زبان مادری خود برمی­گزیدند، بدان جهت بود که عدل و دادی که از آن عرب­های فاتح می­د دیدند مانندش را از زمامداران پیشین خود ندیده بودند و برای آن سادگی و سهولتی که در دین اسلام مشاهده می­نمودند و نظیرش را در کیش قبلی سراغ نداشتند.

روبرتسون (Robretson) می­گوید: تنها مسلمانان  هستند که با عقیده­ی محکمی که نسبت به دین خود دارند یک روح سازگاری و تسامحی نیز نسبت به ادیان دیگر در آنها هست.

میشود (Michaud) در کتاب جنگهای صلیبی می­نویسد: همان قرآنی که دستور جهاد داده است، نسبت به ادیان دیگر سهل انگاری و مسامحه کرده است. هنگامی که مسلمانان در زمان خلیفه دوم، بیت المقدس را فتح کردند هیچ گونه آزاری به مسیحیان نرساندند ولی بر عکس هنگامی که نصارا این شهر را گرفتند با کمال بی­رحمی مسلمانان را قتل عام کردند و یهود نیز وقتی به آنجا آمدند، بی باکانه همه را سوزاندند (همان کاری که اکنون صهیونیست­ها با مسلمانان می­کنند)

وی در کتاب دیگر خود به نام فر مذهبی به شرق می گوید: باید اقرار کنم که این سازش و احترام متقابل به ادیان را که نشانه­ی رحم و مروت انسانی است، ملت­های مسیحی مذهب از مسلمانان یاد گرفته اند. آری یکی از کارهای پسندیده و نیک انسان این است که مذهب دیگری را احترام کند و کسی را مجبور به قبول کردن مذهب خود نسازد.»[39]

 

نتیجه گیری

بر اساس بینش فوق همه انسانها از فطرتی واحد و از امانتی الهی به طور یک سان برخوردارند. و اگر چه اختلافات نژادی، جنسیتی، و... وجود دارد اما در یک روح کلی با هم هماهنگ­اند. لذا با توجه به مکتب انبیاء انسانها تغایر کلی ندارند که نتوانند با هم بر اصول مشترکی توافق کنند.

ساختمان وجودی انسانها طوری تنظیم شده است که حق و باطل، زیبایی، حس دینی و... را می توانند تشخیص دهند گر چه در محیط مخالف آن رشد کرده باشند لذا  اگر مربیان صحیحی وجود داشته باشند با توجه به گرایش اصلی انسانها به آن اصول، همان جوامع عقب مانده و منحرف به جامعه ای زنده و افتخار آمیز بدل می شود؛ انبیا و مصلحان بزرگ با توجه به همین ساختار وجودی انسانها تمدنهای بزرگ را به وجود آورده اند

 اما تفاوت­هایی که وجود دارد از قبیل قدرت فهم مطالب و یا درجات تقوا و ایمان و... مربوط به کمالات انسانهاست که هرگز منشاء تعارض نباید بشود و باید با بحث و گفتگو به اصلاح اندیشه و رشد انسانها پرداخت.

ولذا در مورد همزیستی مسالمت آمیز ادیان مختلف از دیدگاه اسلام، این مطلب مورد توجه قرار گرفت که اسلام اصل را بر صلح و زندگی مسالمت آمیز با دیگران می داند و نیز اصل اختیار انسان را در پذیرش دین می پذیرد از این رو به پیروان خود اجازه نداده است که با توسل به زور پیروان ادیان دیگر را به اسلام بکشانند بنابر این اگر  اسلام قدرت مطلقه باشد و هیچ قدرتی را توان مقابله با آن نباشد. باز این اصل را  می­پذیرد که انسانها باید با اختیار خودشان به اسلام گرایش پیدا کنند و هرگز متوسل به زور نخواهد شد. و اگر دیگران برای مسلمانان مشکلی ایجاد نکنند، مسلمانان به راحتی می­توانند در کنار آنان زندگی کنند. البته بر اساس رسالت انسانی آگاهی بخشی، و تنویر افکار، در فضایی آرام به بیان عقاید و دیدگاه های خود می­پردازند.

--------------------------------------------------------------------------------

[1]–  عضو هیات علمی دانشگاه مفید..

[2] مجله نقد و نظر, ش 14 – 13, ص 335.

[3] علی اکبر سیاسی, مبانی فلسفه, ص 26 – 116.

[4] حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی، ترجمه مهندس بیانی، مقدمه مهندس بازرگان و توضیحات سید هادی خسروشاهی، ص 16.

[5] چه می­دانیم، بیماریهای روحی و عصبی، ص 67 به نقل از محمد تقی جعفری، وجدان، مؤسسه مطبوعاتی اسلامی، بی­تا، ص 269.

[6] گلن جانسون، اعلامیه­ی جهانی حقوق بشر و تاریخچه آن، ترجمه محمد جعفر پوینده، تهران، نشر نی، چ چهارم، 1378، ص 9 – 58.

[7]  شهید مطهری، مجموعه آثار، ج 3، ص 510.

[8] ر.ک: مجموعه آثار، ج 3 ( حق و باطل)، ص 417.

[9] جان لد، نسبیت گرایی اخلاق، ودسورث، 1973 به نقل از مجله نقد و نظر، ش 14 – 13، ص 327.

[10] مجمع البیان، جزء 30، ص 3 – 152؛ بین لها ما تأتی و ماتترک.

[11] بحار الانوار، ج 67، ص 133.

[12] صحیح بخاری، کتاب الجنائز، ابواب 80 و 93.

[13] جان لد، نسبیت گرایی اخلاق، ودسورث، 1973 به نقل از مجله نقد و نظر، ش 14 – 13، ص 327.

[14] نهج البلاغه، حکمت 94.

[15] اصول کافی، ج 1، ص 29.

[16] گلن تیندر, تفکر سیاسی, ترجمه محمود صدری, ص 23.

[17] کلود دلماس, همزیستی مسالمت آمیز, ترجمه دکتر مهدی پرهام, تهران, سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی, چ اول, 1368, ص 74 _ 75.

[18] ر.ک: نظریه برخورد تمدنها, ترجمه و ویراسته مجتبی امیری وحید, تهران, وزارت امور خارجه, مؤسسه چاپ و انتشارات, 1374, ص 228.

[19] سوره حجرات, آیه 13: انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا

[20] سوره اسراء, آیه 70: و لقد کرمنا بنی آدم

[21] نهج البلاغه, نامه 53; و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم و لاتکونن علیهم سبعاً ضاریاً تغتنم اکلهم فانهم صنفان: اما اخ لک فی الدین او نظیر لک فی الخلق.

[22] ر.ک: اسلام و کثرت گرایی دین، لگنهاوزن.، ص 19.

[23] همان / 24.

[24] همان / 25.

[25] ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 190. «والله لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله و لقد اخا رسول الله(ص) بینهما فما ظنکم بسائر الخلق»

[26] ر.ک: اصول کافی,ج4, ص92.

[27] اصول کافی، ج 1، ص 238؛ ویترک هذا الخلق کلهم فی حیرتهم و شکهم و اختلافهم لایقیم لهم اماماً یردّون الیه شکهم و حیرتهم؟!

[28] اصول کافی، ج 1، ص 14؛ بحارالانوار، ج 75، ص 296.

[29] بحث مفصل درباره نوع پیمانها، درکتاب آزادی عقیده و ارتداد از نگارنده آمده است.

[30] ر.ک: جواهر الکلام، ج 7، ص 293، 308 و 311.

[31] سفینه البحار، ج2، ص294

[32] المیزان 19 / 234.

[33] نهج البلاغه، نامه 53.

[34] جواهر الکلام، ج 7، ص 327.

[35] نهج البلاغه، خطبه 27؛ لوان امرءاً مسلماً مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما بل کان به عندی جدیراً.

[36] ر.ک: سوره ممتحنه، آیات 8 و 9.

[37] ر.ک: سوره محمد، آیه 4.

[38] وثائق, نامه ­های حضرت ختمی مرتب و خلفای راشدین، تألیف دکتر محمد حمیدالله، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، ص 153.

[39] کستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه­ی سید هاشم حسینی، ص 147 – 141.

  • حقیر ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی